غزل شماره ۴۷۰
گرچه در دیدهٔتر جای تو نتوان کردن - به همین قطع تمنای تو نتوان کردن
وصل را گرچه به کوشش نتوان یافت ولی - هجر را مانع سودای تو نتوان کردن
کنم از بهر تو دانسته خلاف دل خویش - چون خلاف دل دانای تو نتوان کردن
گرچه کفر است ز بس سرکشیت میترسم - کز خدا نیز تمنای تو نتوان کردن
در دل تنگی و این طرفه که نه گردون را - صدف گوهر یکتای تو نتوان کردن
خواهم از خلق نهانت کنم اما چه کنم - که تو خورشیدی و اخفای تو نتوان کردن
گر سراپا چو فلک دیده توان گشت هنوز - سیر خود را ز تماشای تو نتوان کردن
گر کنی وعده هم ای یار غلط وعده چه سود - که نیائی و تقاضای تو نتوان کردن
محتشم گر تو کنی ترک سخن صد کان را - به دل طبع گهر زای تو نتوان کردن
غزل شماره ۴۷۱
فتنه میخیزد از آن ترکانه دامن برزدن - عشوه میریزد از آن مستانه گل بر سر زدن
ترک چشمش دارد آیا از کدام استاد یاد - دست از تمکین به جنبانیدن خنجر زدن
شیر دلرا کند گرد لشگر حسنش ز جا - نیست آسان خویش را بر قلب این لشگر زدن -
قسمی از بیگانگی دارد که میبارد از آن - خانهٔ دل را به دست آشنائی در زدن
باده در خلوت کشیدنهای او را در قفاست - سر ز جائی برزدن آتش به عالم در زدن
یک جهان لطف است ازو بعد از تواضعهای عام - سر ز من پیچیدن اندر حالت ساغر زدن
نرگس خنجرزن او زخم خنجر خورده را - میکشد از انتظار خنجر دیگر زدن
پیش آن چشم ای غزالان عشوهٔ چشم شما - نیست جز بر چشم مردم مشت خاکستر زدن
محتشم پروانه آن شمع گشتی وای تو - نیست کار سرسری گرد سر او پر زدن
غزل شماره ۴۷۲
روز من زان زلف میدانم سیه خواهد شدن - حال من زان خال میدانم تبه خواهد شدن
قد اگر این است پر تنها ز پا خواهدفتاد - جلوهگر این است پر دلها زره خواهد شدن
ماه نو صد ناز خواهد کرد بر مهر آن زمان - کان چنان نازان به آنطرف کله خواهد شدن
گر خرام این است بس جانها ز پا خواهد فتاد - گر روش این است بس دلها زره خواهد شدن
گر به صید انداختن پردازد آن رعنا سوار - صید پردازنده صد صید گه خواهد شدن
بر نگاهش دوز چشم ای دل که مرهم کاری - در میان تیرباران نگه خواهد شدن
راحتی کز تیغ او دیدم من آن خون خوار را - قتل من کفارهٔ چندین گنه خواهد شدن
محتشم گر بحر غم امواج خواهد زد چنین - سیل اشگ من ز ماهی تا به مه خواهد شدن