فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۴۶۷

ای نگاهت آهوان را گرم بازی ساختن - کمترین بازی سوار از پشت زین انداختن
غمزه‌ات شغل آن قدر دارد که در صید افکنی - می‌تواند کم به بسمل ساختن پرداختن
هرکه را زخمی زدی سر در قفای او منه - صید ناوک خورده را در پی چه لازم تاختن
کام جویان را مده در بزم جای ماه که هست - نقد عصمت باختن عشق از هوس نشناختن
ظلم بیداد است اما آتشی بی‌دود نیست - بی‌کسان را سوختن با ناکسان در ساختن
مهر ورزان راست وجه آزمون از روی زردپ - نقد جان در بوته غم بردن و به گداختن
محتشم می‌آورد بر لشگر عزت شکست - پیش خوبان دم به دم رایت ز آه افراختن

غزل شماره ۴۶۸

شغل دهقان چیست ز آب و گل نهال انگیختن - صنع یزدان نخل با این اعتدال انگیختن
بهترین وجهی است در یکتائی دهقان صنع - آن دو شهلا نرگس از باغ جمال انگیختن
این چه اندامست و موج‌انگیزی از آب زلال - موج ازین بهتر محال است از زلال انگیختن
گر نباشد دست قدرت در میان حسن تو را - کی توان از سیم ناب این خط و خال انگیختن
خود قصب پوشی و صد سرو مرصع پوش را - می‌توان در بزمت از صف نعال انگیختن
چند بهر یک عطا کانهم نیاید در وجود - سایلی بتواند اسباب سئوال انگیختن
نیست در اندیشهٔ اکسیر وصل او مرا - حاصلی غیر از خیالات محال انگیختن
دادن از عشق خود اکنون مژده آزادیم - هست بهر مرغ بریان پر و بال انگیختن
نیست پر آسان به دعوی محتشم با طبع تو - توسن معنی ز میدان خیال انگیختن

غزل شماره ۴۶۹

رخت را آفتاب سایه‌گستر می‌توان گفتن - خطت را سایهٔ خورشیدپرور می‌توان گفتن
میانت را نشاید موی گفت از نارکی اما - دهانت را ز تنگی تنگ شکر می‌توان گفتن
رخت را با رخ یوسف مقابل می‌توان کردن - دمت را با دم عیسی برابر می‌توان گفتن
مکرر گرچه نتوان گفت با آن نوش لب حرفی - لبش را گفته‌ام قند و مکرر می‌توان گفتن
به آن مه در سرمستی حدیثی گفته‌ام کین دم - نه ز آن برمی‌توان گشتن نه دیگر می‌توان گفتن
به سان محتشم داد به شاهی کشور دل را - که او را پادشاه هفت کشور می‌توان گفتن
سپهر دین و دولت شهسوار عرصه شوکت - که خاک پای او را تاج قیصر می‌توان گفتن
الوالغالب جلال الغروالدین شاه ابراهیم - که نعل توسنش را ماه نور می‌توان گفتن