غزل شماره ۴۶۶
شد پرده درم سوز درون از تو چه پنهان - افتاده دل از پرده برون از تو چه پنهان
هرچند چو فانوس به دل پرده کشیدم - پوشیده نشد سوز درون از تو چه پنهان
تا مهر گیاه خط سبزت شده پیدا - مهر دل من گشته فزون از تو چه پنهان
سرگرمیم از عشق تو بر عاقل و جاهل - روشن شده از داغ جنون از تو چه پنهان
دل کرد بسی کوشش و ننهفت ز مردم - افسانهٔ عشقم به فسون از تو چه پنهان
تا کرده رقیب آرزوی بادهٔ لعلت - هستیم بهم در پی خون از تو چه پنهان
رازی که دل محتشم از خلق نهان داشت - بر جمله عیان گشت کنون از تو چه پنهان
غزل شماره ۴۶۷
ای نگاهت آهوان را گرم بازی ساختن - کمترین بازی سوار از پشت زین انداختن
غمزهات شغل آن قدر دارد که در صید افکنی - میتواند کم به بسمل ساختن پرداختن
هرکه را زخمی زدی سر در قفای او منه - صید ناوک خورده را در پی چه لازم تاختن
کام جویان را مده در بزم جای ماه که هست - نقد عصمت باختن عشق از هوس نشناختن
ظلم بیداد است اما آتشی بیدود نیست - بیکسان را سوختن با ناکسان در ساختن
مهر ورزان راست وجه آزمون از روی زردپ - نقد جان در بوته غم بردن و به گداختن
محتشم میآورد بر لشگر عزت شکست - پیش خوبان دم به دم رایت ز آه افراختن
غزل شماره ۴۶۸
شغل دهقان چیست ز آب و گل نهال انگیختن - صنع یزدان نخل با این اعتدال انگیختن
بهترین وجهی است در یکتائی دهقان صنع - آن دو شهلا نرگس از باغ جمال انگیختن
این چه اندامست و موجانگیزی از آب زلال - موج ازین بهتر محال است از زلال انگیختن
گر نباشد دست قدرت در میان حسن تو را - کی توان از سیم ناب این خط و خال انگیختن
خود قصب پوشی و صد سرو مرصع پوش را - میتوان در بزمت از صف نعال انگیختن
چند بهر یک عطا کانهم نیاید در وجود - سایلی بتواند اسباب سئوال انگیختن
نیست در اندیشهٔ اکسیر وصل او مرا - حاصلی غیر از خیالات محال انگیختن
دادن از عشق خود اکنون مژده آزادیم - هست بهر مرغ بریان پر و بال انگیختن
نیست پر آسان به دعوی محتشم با طبع تو - توسن معنی ز میدان خیال انگیختن