غزل شماره ۴۶۲
صبا تحیت بلبل به بوستان برسان - درود بنده بخان جهانستان برسان
دعای من که اجابت عنان کشندهٔ اوست - به آن گزیده سوار سبک عنان برسان
ز بخت سرکش خود کام بر من آن چه رسید - به آن امیر سرافراز کامران برسان
زمان چو ز جان میرسد به لب قدری - به سمع نکته رس او دوان دوان برسان
به قصهٔ من زار از غرور اگر نرسد - به دوستان وی این طرفه داستان برسان
وگر خود از سر رغبت شود حدیث شنو - چنان که شرط بلاغ است آن چنان برسان
پس از درود بگو ای مسیح هستی بخش - نوید نسخهٔ لطف به خستگان برسان
ز بنده پروریت چون صلای عام رسد - به گوش بندهٔ خاصت صدای آن برسان
سخن به طول رسید ای صبا تو مختصری - ز بندگان به جناب خدایگان برسان
ثنای محتشم بینوای خاک نشین - به خان محتشم پادشه نشان برسان
غزل شماره ۴۶۳
ای صبا درد من خسته به درمان برسان - یعنی از من بستان جان و به جانان برسان
نامه ذره به خورشید جهانآرا بر - تحفهٔ مور به درگاه سلیمان برسان
عذر کم خدمتی بنده به مولا کن عرض - آستان بوسی درویش به سلطان برسان
شرح افتادگی من چو شنیدی برخیز - در خرام آی و به آن سرو خرامان برسان
سر به سر قصهٔ احوالم اگر گوش کند - زود بر گرد و به من مژدهٔ احسان برسان
ورنه بنشین و به قانون شفاعت پیشش - نامه آغاز کن و قصه به پایان برسان
نامه گر کار به جائی نرساند زنهار - تو به فریاد رس او را و به افغان برسان
از پی روشنی دیدهٔ احباب آنجا - بوی پیراهنی از مصر به کنعان برسان
محتشم باز به عنوان وفا مشهور است - قصه کوتاه کن و نامه به عنوان برسان
غزل شماره ۴۶۴
تا بر سپهر از زر انجم بود نشان - دست در نثار تو بادا درم فشان
این که در ترقی کار تو بس که هست - ذات تو را بهر سر مو صد نشان ز شان
بر صاف سلسبیل کشان طعنه میزنند - از دردجرعه کرمت چاشنی چشان
عدلت ز عدل کسری و کی میبرد سبق - به ذلت ز بذل حاتم طی میدهد نشان
نطق سفیه گفت تو را بارگه نشین - دل بر دهن زدش که بگو پادشه نشان
از زر فشانی تو ره درگهت شده - ممتاز بر زمین چو بر افلاک کهکشان
زان عهد یاد باد که بیباده محتشم - میشد خوشان ز خوش دلی خدمت خوشان