فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۴۶۱

تا به کی جان کسی دل بری از هیچ کسان - آفت حسن بتان است هجوم مگسان
تو ز خود غافلی ای شمع ملک پروانه - که چو گل هر نفسی میزنی آتش به کسان
زده آتش به جهان حسن تو وز بیم نفس - تا شود روی تو آئینهٔ آتش نفسان
کشور حسن بیک تاخت بگیری چو شوند - هم رهان ره سودای تو باری فرسان
به حریم حرمت پای سگانست دراز - وز سر کوی تو شیران همه کوته مرسان
رزق شاهنشهی حسن چه داند صنمی - که سجود در او سرزند از بوالهوسان
بندگیها کندت محتشم بی کس اگر - مکنی نسبتش از بنده شناسی به کسان

غزل شماره ۴۶۲

صبا تحیت بلبل به بوستان برسان - درود بنده بخان جهانستان برسان
دعای من که اجابت عنان کشندهٔ اوست - به آن گزیده سوار سبک عنان برسان
ز بخت سرکش خود کام بر من آن چه رسید - به آن امیر سرافراز کامران برسان
زمان چو ز جان می‌رسد به لب قدری - به سمع نکته رس او دوان دوان برسان
به قصهٔ من زار از غرور اگر نرسد - به دوستان وی این طرفه داستان برسان
وگر خود از سر رغبت شود حدیث شنو - چنان که شرط بلاغ است آن چنان برسان
پس از درود بگو ای مسیح هستی بخش - نوید نسخهٔ لطف به خستگان برسان
ز بنده پروریت چون صلای عام رسد - به گوش بندهٔ خاصت صدای آن برسان
سخن به طول رسید ای صبا تو مختصری - ز بندگان به جناب خدایگان برسان
ثنای محتشم بینوای خاک نشین - به خان محتشم پادشه نشان برسان

غزل شماره ۴۶۳

ای صبا درد من خسته به درمان برسان - یعنی از من بستان جان و به جانان برسان
نامه ذره به خورشید جهان‌آرا بر - تحفهٔ مور به درگاه سلیمان برسان
عذر کم خدمتی بنده به مولا کن عرض - آستان بوسی درویش به سلطان برسان
شرح افتادگی من چو شنیدی برخیز - در خرام آی و به آن سرو خرامان برسان
سر به سر قصهٔ احوالم اگر گوش کند - زود بر گرد و به من مژدهٔ احسان برسان
ورنه بنشین و به قانون شفاعت پیشش - نامه آغاز کن و قصه به پایان برسان
نامه گر کار به جائی نرساند زنهار - تو به فریاد رس او را و به افغان برسان
از پی روشنی دیدهٔ احباب آنجا - بوی پیراهنی از مصر به کنعان برسان
محتشم باز به عنوان وفا مشهور است - قصه کوتاه کن و نامه به عنوان برسان