غزل شماره ۴۵۲
بس که ماندیم به زنجیر جنون پیر شدیم - با قد خم شده طوق سر زنجیر شدیم
در جهان بس که گرفتیم کم خود چو هلال - آخرالامر چو خورشید جهانگیر شدیم
بعد صد چله به قدی چو کمان در ره عشق - یکی از خاک نشینان تو چون تیر شدیم
قلعهٔ تن که خطر از سپه تفرقه داشت - زان خطر کی به در از رخنهٔ تدبیر شدیم
رد نشد تیر بلای تو به تدبیر از ما - ما همانا هدف ناوک تقدیر شدیم
داد دادیم وفا را و ز بدگوئی غیر - متهم پیش سگان تو به تقصیر شدیم
محتشم عشق و جوانی و نشاط از تو که ما - در غم و محنت آن تازه جوان پیر شدیم
غزل شماره ۴۵۳
تو کشیده تیغ و مرا هوس که ز قید جان برهانیم - به مراد دل برسی اگر به مراد خود برسانیم
همه شب چو شمع ستادهام که نشانمت به حریم دل - به حریم دل چه شود که اگر بنشینی و بنشانیم
چه کنم نظر به مه دگر که ز دل غم تو رود به در - که ز دیگران دگران شود به تو بیشتر نگرانیم
نیم ارچه وصل تو را سزا به همین خوشم که تو دل ربا - سگ خویش خوانیم از وفا سوی خویش اگرچه نخوانیم
دل تنگ حوصله خون شود ز ستیزهای زبانیت - ز پی ارنه لطف تو دل دهد به کرشمههای زبانیم
چه نکو حضوری و وحدتی بود از دو جانب اگر تو را - من ازین خسان بستان و تو ازین بتان بستانیم
گرم از درون بدر افکنی ز برون چو محتشمم مران - سگیم به داغ و نشان تو که نخواند از تو برانیم
غزل شماره ۴۵۴
همچو شمع از مجلست گریان و سوزان میرویم - رشک بر رخ تاب در دل داغ بر جان میرویم
همره ما جز خیال کاکل و زلف تو نیست - خود پریشانیم و با جمعی پریشان میرویم
ساختن با محنت عشق تو آسانست لیک - از جفای دهر و ناسازی دوران میرویم
همچو بلبل بینوا دور از گلستان میشویم - همچو طوطی تلخ کام از شکرستان میرویم
همچو مور از پایهٔ تخت سلیمان گشته دور - هم به یاد او سوی تخت سلیمان میرویم
یعنی از خاک حریم شاه سوی ملک فارس - ز اقتضای گردش گردون گردان میرویم
محتشم درمان درد ما وصال یار بود - وه که درد خویش را ناکرده درمان میرویم