غزل شماره ۴۴۷
تو به زور حسن ایمن مشو از سپاه آهم - که من ضعیف پیکر ملک قوی سپاهم
شه چار رکن عشقم که به چار سوی غیرت - ز سیه گلیم محنت زدهاند بارگاهم
نه هوای سربلندی نه خیال ارجمندی - نه سراسری و خرگه نه غم سرو کلاهم
ز هجوم وحشیانم شده متفق سپاهی - که ز خسروی چو مجنون به ستیزه باج خواهم
ز جنون فزود هردم چو بلای ناگهانی - در و دشت در حصارم دد و دام در پناهم
زده سر ز باغ رویت چه گیاه خوش نسیمی - که گل جنون شکفته ز نسیم آن گیاهم
ز تو محتشم چه پنهان که دگر به قصد ایمان - ز بتان نامسلمان صنمی زده است راهم
غزل شماره ۴۴۸
به من حیفست شمشیر سیاستدار عبرت هم - که بردم جان ز هجر و میبرم نام محبت هم
یک امشب زندهام از بردن نامت مکن منعم - که فردا بیوصیت مرده باشم بیشهادت هم
تو چون با جور خوش داری خوشا عمر ابد کز تو - کشم بار جفا تا زنده باشم بار منت هم
به نوعی کرده درخواهم غم افسانهٔ عشقت - که بیدارم نسازد نفخه صور قیامت هم
به بزمت غیر پر گردیده گستاخ آمدم دیگر - که دست قدرتش کوتاه سازم پای جرات هم
مده با خود مجال دستبازی باد را ای گل - که جیب حسن ازین دارد خطر دامان عصمت هم
سگی ناآشنائی کز وجودش داشتی کلفت - هوای آشنائی با تو دارد میل الفت هم
کسی کز بیم من در صحبت او لال بود اکنون - زبان گر دست پیدا دار و آهنگ نصیحت هم
ز محرم بودن بزمش ملاف ای مدعی کانجا - مرا پیش از تو بود این محرمی بیش از تو حرمت هم
ز قرب غیر خاطر جمعدار ای محتشم کانجا - قبول اندر تقرب دخل دارد قابلیت هم
غزل شماره ۴۴۹
آن شوخ جانان آشنا سوزد دل بیگانه هم - صبر از من دیوانه برد آرام صد فرزانه هم
لعلش بشارت میدهد کان غمزه دارد قصد جان - پنهان اشارت میکند آن نرگس مستانه هم
از بس که در مشق جنون رسوا شدم پیرانه سر - خندند بر من نوخطان طفلان مکتب خانه هم
ای ناصخ از فرمان من سرمیکشد تیغ زبان - امروز پند من مده کاشفتهام دیوانه هم
گر روی بنمائی به من ای شمع بنمایم به تو - در جان سپاری عاشقی چابکتر از پروانه هم
ای کنج دلها مهر تو در سینهام روزنی - شاید توانی یافتن چیزی درین ویرانه هم
بیگانگیهای سگت شبها چو یاد آید مرا - گرید به حالم آشنا رحم آور بیگانه هم
چون در کنارم نامدی زان لب کرم کن بوسهٔ - کز بادهٔ وصلت شدم راضی به یک پیمانه هم
چون شانه بر کاکل زدی رگهای جان محتشم - صد تاب خورد از دست تو صد نیشتر از شانه هم