غزل شماره ۴۴۶
منم آن گدا که باشد سر کوی او پناهم - لقبم شه گدایان که گدای پادشاهم
شده راست کار بختم ز فلک که کرده مایل - به سجود سربلندی ز بتان کج کلاهم
لب خواهشم مجنبان که تمام آرزویم - به تو در طمع نیفتم ز تو هم تو را نخواهم
فلک از برای جورم همه عمر داشت زنده - چه شد ارتو نیز داری قدری دگر نگاهم
به غضب نگاه کردی و دگر نگه نکردی - نگهی دگر خدا را که خراب آن نگاهم
ز سیاست تو گشتم به گناه اگرچه قایل - به طریق مجرمانم نکشی که بیگناهم
شه محتشم کش من چو کمان رنجشم را - به ستیزه سخت کردی حذر از خدنگ آهم
غزل شماره ۴۴۷
تو به زور حسن ایمن مشو از سپاه آهم - که من ضعیف پیکر ملک قوی سپاهم
شه چار رکن عشقم که به چار سوی غیرت - ز سیه گلیم محنت زدهاند بارگاهم
نه هوای سربلندی نه خیال ارجمندی - نه سراسری و خرگه نه غم سرو کلاهم
ز هجوم وحشیانم شده متفق سپاهی - که ز خسروی چو مجنون به ستیزه باج خواهم
ز جنون فزود هردم چو بلای ناگهانی - در و دشت در حصارم دد و دام در پناهم
زده سر ز باغ رویت چه گیاه خوش نسیمی - که گل جنون شکفته ز نسیم آن گیاهم
ز تو محتشم چه پنهان که دگر به قصد ایمان - ز بتان نامسلمان صنمی زده است راهم
غزل شماره ۴۴۸
به من حیفست شمشیر سیاستدار عبرت هم - که بردم جان ز هجر و میبرم نام محبت هم
یک امشب زندهام از بردن نامت مکن منعم - که فردا بیوصیت مرده باشم بیشهادت هم
تو چون با جور خوش داری خوشا عمر ابد کز تو - کشم بار جفا تا زنده باشم بار منت هم
به نوعی کرده درخواهم غم افسانهٔ عشقت - که بیدارم نسازد نفخه صور قیامت هم
به بزمت غیر پر گردیده گستاخ آمدم دیگر - که دست قدرتش کوتاه سازم پای جرات هم
مده با خود مجال دستبازی باد را ای گل - که جیب حسن ازین دارد خطر دامان عصمت هم
سگی ناآشنائی کز وجودش داشتی کلفت - هوای آشنائی با تو دارد میل الفت هم
کسی کز بیم من در صحبت او لال بود اکنون - زبان گر دست پیدا دار و آهنگ نصیحت هم
ز محرم بودن بزمش ملاف ای مدعی کانجا - مرا پیش از تو بود این محرمی بیش از تو حرمت هم
ز قرب غیر خاطر جمعدار ای محتشم کانجا - قبول اندر تقرب دخل دارد قابلیت هم