غزل شماره ۴۴۴
خوش آن که هم زبان به تو شیرین بیان شوم - حرفی ز من بپرسی و من بیزبان شوم
وقت سخن تو غرق عرق گردی از حجاب - من آب گردم و ز خجالت روان شوم
یاری به غیر کن که سزای وفای من - این بس که ناوک ستمت را نشان شوم
در کوی خویش اگر ز وفا جا دهی مرا - سگ باشم ار جدا ز سگ آستان شوم
جورت که پیش محتشم از صد وفا به است - من سعی میکنم که سزاوار آن شوم
غزل شماره ۴۴۵
مهر بیگانگی آغاز تو را بنده شوم - میل آمیخته با ناز تو را بنده شوم
من خورم تیر نظر گرچه به غیر اندازی - التفات غلطانداز تو را بنده شوم
صد جهان پرده دریدی و همان راز مرا - محمی محرمی راز تو را بنده شوم
زان عیادت که نمودی به فرستادن غیر - زندهام ساختی اعجاز تو را بنده شوم
خود به خواب خوش و پرداخته محفل از دل - نرگس شعبده پرداز تو را بنده شوم
روز محشر که نهد بند به دل قامت حور - من همان سرو سرافراز تو را بنده شوم
محتشم ساختی او را به سخن رام آخر - معجز طبع سخن ساز تو را بنده شوم
غزل شماره ۴۴۶
منم آن گدا که باشد سر کوی او پناهم - لقبم شه گدایان که گدای پادشاهم
شده راست کار بختم ز فلک که کرده مایل - به سجود سربلندی ز بتان کج کلاهم
لب خواهشم مجنبان که تمام آرزویم - به تو در طمع نیفتم ز تو هم تو را نخواهم
فلک از برای جورم همه عمر داشت زنده - چه شد ارتو نیز داری قدری دگر نگاهم
به غضب نگاه کردی و دگر نگه نکردی - نگهی دگر خدا را که خراب آن نگاهم
ز سیاست تو گشتم به گناه اگرچه قایل - به طریق مجرمانم نکشی که بیگناهم
شه محتشم کش من چو کمان رنجشم را - به ستیزه سخت کردی حذر از خدنگ آهم