فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۴۴۰

گرچه ناچار از درت ای سرو رعنا می‌روم - از گرفتاری دلم اینجاست هرجا می‌روم
رفتنم را بس که میترسم کسی مانع می‌شود - می‌روم امروز و می‌گویم که فردا می‌روم
رفته خضر ره ز پیش اما من گم کرده پی - هست تا سر می‌کشم یا هست تا پا می‌روم
عقل و دین و دل که مخصوصند بهر الفتت - می‌گذارم با تو وحشی انس تنها می‌روم
می‌روم در پی بلای هجر از یاد وصال - اشگم از چشم بلا بین میرود تا می‌روم
گفتیم کی خواهی آمد باز حال خود بگو - حال من در پردهٔ غیب است حالا می‌روم
وای بر من محتشم ز غایت بیچارگی - در رهی کانرا نهایت نیست پیدا می‌روم

غزل شماره ۴۴۱

مفتون چشم کم نگه پر فتنه‌ات شوم - مجنون آهوانه نگه کردنت شوم
از صد قدم به ناوکی انداختی مرا - قربان دست و بازوی صید افکنت شوم
دامان سعی بر زده‌ای در هلاک من - ای من هلاک بر زدن دامنت شوم
زان تندخوتری که توانم ز بیم گشت - پیرامنت اگر همه پیراهنت شوم
کم می‌کنی نگاه ولی خوب می‌کنی - قربان طرح و وضع نگه کردنت شوم
کردی ز باده پیرهن عاشقانه چاک - شیدای چاک کردن پیراهنت شوم
من بلبل ندیده بهارم روا مدار - کاواره همچو محتشم از گلشنت شوم

غزل شماره ۴۴۲

کو دل که محو نرگس جادو فنت شوم - مستغرق نظاره مرد افکنت شوم
چون گشته‌ای به دشمن ناموس خویش دوست - اینست دوستی که به جغان دشمنت شوم
از غیرتم برین که به من نیز این چنین - بی‌قیدوار دوست شوی دشمنت شوم
پا می‌کشد ز مزرع دل وصل خوشه‌چین - تا غاقل از محافظت خرمنت شوم
پیراهن تو قصد تو خواهد نمود اگر - یک جامه وار دور ز پیراهنت شوم
جان هر قدر که بایدت ای دل قبول کن - گر باقی‌آوری قدری من تنت شوم
غافل نگردم از پی موری چو محتشم - مامور اگر به ناظری خرمنت شوم