فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۴۳۴

بس که همیشه در غمت فکر محال می‌کنم - هجر تو را ز بی‌خودی وصل خیال می‌کنم
شب که ملول می‌شوم بر دل ریش تا سحر - صورت یار می‌کشم دفع ملال می‌کنم
او ز کمال دلبری زیب جمال می‌دهد - من ز جمال آن پری کسب کمال می‌کنم
زلف مساز پرشکن خال به رخ منه که من - چون دگران نه عاشقی با خط و خال می‌کنم
من که به مه نمی‌کنم نسبت نعل توسنت - نسبت طاق ابرویت کی به هلال می‌کنم
شیخ حدیث طوبی و سدره کشید در میان - من ز میانه فکر آن تازه نهال می‌کنم
مجلس یار محتشم هست شریف و من در آن - جای خود از پی شرف صف نعال می‌کنم

غزل شماره ۴۳۵

زین گونه چو در مشق جنون حلقه چو نونم - فرداست که سر حلقه ارباب جنونم
بار دلم از کوه فزونست عجب نیست - گر خم شود از بار چنین قد چو نونم
تا بندهٔ مه خود شدم ایام - از قید دگر سیمبران کرد برونم
چشمت به خدنگ مژه‌کار دل من ساخت - نگذاشت که تیغت شود آلوده به خونم
صد شکر که چون لاله به داغ کهن دل - آراسته در عشق تو بیرون و درونم
من محتشم شاعر و شیرین سخن اما - لال است زبانم که به چنگ تو زبونم

غزل شماره ۴۳۶

گر شود ریش درون رخنه گر بیرونم - بنمایم به تو کز داغ نهانت چونم
هرچه دارم من مهجور ز عشقت بادا - روزی غیر به غیر از غم روز افزونم
وصلت ار خاصهٔ عاشق نبود روز جزا - لیلی از شوق زند نعره که من مجنونم
خونم آمیخته با مهر غیوری که اگر - بیند این واقعه در خواب بریزد خونم
دی به دشنام گذشت از من و امروز به خشم - از بدآموزی امروز بسی ممنونم
نامه‌ای خواند و درید آن مه پرکار و برفت - دل به صد راز نهان ماندن آن مضمونم
محتشم در سخن این خسرویم بس که شده - خلعت آن قد موزون سخن موزونم