غزل شماره ۴۳۳
دور از تو بر روی بتان چون چشم پرخون افکنم - چشمی که بردارم ز تو بر دیگران چون افکنم
گردم زنم بر کوه و دشت از آب چشم و خون دل - گریان کنم فرهاد را آتش به مجنون افکنم
از سوز دل در آتشم ای سینه پیدا کن رهی - کین آتش سوزنده را از خامه بیرون افکنم
از احسن محتشم گوش فلک گردد گران - جائی که من طرح سخن از طبع موزون افکنم
غزل شماره ۴۳۴
بس که همیشه در غمت فکر محال میکنم - هجر تو را ز بیخودی وصل خیال میکنم
شب که ملول میشوم بر دل ریش تا سحر - صورت یار میکشم دفع ملال میکنم
او ز کمال دلبری زیب جمال میدهد - من ز جمال آن پری کسب کمال میکنم
زلف مساز پرشکن خال به رخ منه که من - چون دگران نه عاشقی با خط و خال میکنم
من که به مه نمیکنم نسبت نعل توسنت - نسبت طاق ابرویت کی به هلال میکنم
شیخ حدیث طوبی و سدره کشید در میان - من ز میانه فکر آن تازه نهال میکنم
مجلس یار محتشم هست شریف و من در آن - جای خود از پی شرف صف نعال میکنم
غزل شماره ۴۳۵
زین گونه چو در مشق جنون حلقه چو نونم - فرداست که سر حلقه ارباب جنونم
بار دلم از کوه فزونست عجب نیست - گر خم شود از بار چنین قد چو نونم
تا بندهٔ مه خود شدم ایام - از قید دگر سیمبران کرد برونم
چشمت به خدنگ مژهکار دل من ساخت - نگذاشت که تیغت شود آلوده به خونم
صد شکر که چون لاله به داغ کهن دل - آراسته در عشق تو بیرون و درونم
من محتشم شاعر و شیرین سخن اما - لال است زبانم که به چنگ تو زبونم