فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۴۳۲

من نه مجنونم که خواهم روی در صحرا کنم - خویش را مشهور سازم یار را رسوا کنم
تا توانم سوخت پنهان کافرم گر آشکار - خویش را پروانهٔ آن شمع بی‌پروا کنم
گر دهندم جا بگوی او نه جان خوش دلیست - خوش دل آن که می‌شوم کاندر دل او جا کنم
اهل دل را گفته محروم نگذارم ز جور - آن قدر بگذار تا منهم دلی پیدا کنم
خاک پای آن پری کز خون مردم بهتر است - چون من از نامردمی در چشم خون مالا کنم
حشمت من محتشم این بس که در اقلیم فقر - بی‌طمع گردم گدائی از در دلها کنم

غزل شماره ۴۳۳

دور از تو بر روی بتان چون چشم پرخون افکنم - چشمی که بردارم ز تو بر دیگران چون افکنم
گردم زنم بر کوه و دشت از آب چشم و خون دل - گریان کنم فرهاد را آتش به مجنون افکنم
از سوز دل در آتشم ای سینه پیدا کن رهی - کین آتش سوزنده را از خامه بیرون افکنم
از احسن محتشم گوش فلک گردد گران - جائی که من طرح سخن از طبع موزون افکنم

غزل شماره ۴۳۴

بس که همیشه در غمت فکر محال می‌کنم - هجر تو را ز بی‌خودی وصل خیال می‌کنم
شب که ملول می‌شوم بر دل ریش تا سحر - صورت یار می‌کشم دفع ملال می‌کنم
او ز کمال دلبری زیب جمال می‌دهد - من ز جمال آن پری کسب کمال می‌کنم
زلف مساز پرشکن خال به رخ منه که من - چون دگران نه عاشقی با خط و خال می‌کنم
من که به مه نمی‌کنم نسبت نعل توسنت - نسبت طاق ابرویت کی به هلال می‌کنم
شیخ حدیث طوبی و سدره کشید در میان - من ز میانه فکر آن تازه نهال می‌کنم
مجلس یار محتشم هست شریف و من در آن - جای خود از پی شرف صف نعال می‌کنم