غزل شماره ۴۲۶
افکن گذر به کلبه ما تا بهم رسد - از گرد رهگذار تو کحلی برای چشم
گر در وثاق خاک نشینان قدم نهی - سازند خاک پای تو را توتیای چشم
بیرون مرو ز منزل مردم نشین خویش - ای منزل تو منظر نزهت سرای چشم
از مردمی اگر به حجاب ای مراد دل - پیدا کنم برای تو جائی ورای چشم
از چشم آفتاب برآید گر افکنی - پرتو به خانه دلم از غرفههای چشم
ناید فرو سرم به فلک گر تو سرفراز - آئی فرو به بارگه دل گشای چشم
بر محتشم گذار فکن کز برای توست - گوهر فشانی مژهاش در سرای چشم
غزل شماره ۴۲۷
کو اجل تا من نقاب تن ز جان خود کشم - بیحجاب این تحفه پیش دلستان خود کشم
بار دیگر خاکپایش گر به دست افتد مرا - توتیا سازم به چشم خونفشان خود کشم
میدهم خط غلامی نو خطان شهر را - تا به تقریب این سخن از دلستان خود کشم
راز خود گفتم چو بلبل خوار کرد آن گل مرا - آه تا کی خواری از دست زبان خود کشم
از اجل خواهم امانی محتشم کاین نظم را - تحفه سازم پیش یار نکتهدان خود کشم
غزل شماره ۴۲۸
رسید نغمه ای از بادهنوشی تو به گوشم - که چون خم می و چو ننای نی به جوش و خروشم
کجاست نرمی و کیفیتی و نشئه عشقی - که مینخورده از آنجا برون برند به دوشم
ز خامکاری تدبیر خود فتاده به خنده - خرد چو دید که آورد آتش تو بجوشم
قیاس حیرتم ای قبله مراد ازین کن - که با هزار زبان در مقابل تو خموشم
قسم به نرگس مردم فریب عشوه فروشت - که آن چه از تو خریدم به عالمی نفروشم
تو بدگمان به من و من برین که راز تو بدخو - بهر لباس که بتوانم به قدر وسع بکوشم
رسیدصاف به درد و به جاست بانگ دهاده - به این گمان که درین بزم من هنوز بهوشم
عجب که ساقی این بزم محتشم به در آرد - به باده تا به ابد ازخمار مستی دوشم