غزل شماره ۴۲۳
من که از ادعیه خوانان دگر ممتازم - از دعای تو به مدح تو نمیپردازم
علم مدح تو بیضا علم افراختنی است - لیک من از عقبت ادعیه میافرازم
روزگاریست که بر دیده و بختت به دعا - بستهام خواب و به بیداری خود مینازم
هست اقبال تو یاور که من ادعیه خوان - کار یک ساله به یک روزه دعا میسازم
خورد و خوابی که درو نیست گزیر آن سان را - من به آن هم ز دعای تو نمیپردازم
سرو را در جسدم تا رمقی هست ز جان - از برایت به فلک رخش دعا میتازم
بر سر لوح ثنا طرح دعا خوش طرحیست - خاصه طرحی که من از بهر تو میاندازم
محتشم تاب و توان باخته در دوستیت - من که بیتاب و توانم دل و جان میبازم
غزل شماره ۴۲۴
به بزم او حریفان را ز مستی دست و پا بوسم - به این تقریب شاید دست آن کان حیا بوسم
دهم در خیل مستان تن به بدمستی که هر ساعت - روم خواهی نخواهی دست آن شوخ بلا بوسم
چو جنگ آغازد آن بدخو نیاید بر زمین پایم - ازین شادی که دستش در دم صلح و صفا بوسم
خون آن مستی که او خنجر کشد من چون گنهکاران - گهش قربان شوم از عجز و گاهی دست و پا بوسم
زمین بوس در آن را گر نیم لایق اجازت ده - که از بیرون دردیوار آن دولت سرا بوسم
دهندم تا ز ماوای سگ کویت نشان تا کی - سر بیگانه گردم خاک پای آشنا بوسم
کبوتر نامه ز آن دلبر چو آرد محتشم شاید - کنم پرواز اگر چون مرغ و بالش در هوا بوسم
غزل شماره ۴۲۵
ای هزارت چشم در هر گوشه سرگردان چشم - آهوی چشم سیه مستان تو را قربان چشم
دردمند از درد چشمت چشم بیماران ولی - درد برچیدن ز چشمت جمله را درمان چشم
خورد تا چشم تو چشم ای نرگس باران اشگ - شوخ چشمان را براند نرگس از بستان چشم
تا دهد چشمم برای صحت چشمت زکوة - نور چشم من پر از در کردهام دامان چشم
چشم بر چشم من سرگشته افکن تا تو را - بهر دفع چشم بد گردم بلاگردان چشم
چشم بر چشم از رقیب محتشمپوشان که هست - چشم بر چشم رقیب انداختن نقصان چشم