فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۴۲۱

من منفعل که پیشت دو جهان گناه دارم - بچه روی عذر گویم که رخ سیاه دارم
من اگر گناه‌کارم تو به عفو کار خود کن - که زبان توبه گوی و لب عذر خواه دارم
منم آن که یک جهان را ز غمت به باد دادم - تو قبول اگر نداری دو جهان گواه دارم
نه چنان برخش آهم زده تازه حسنت - که عنان آن توانم نفسی نگاه دارم
به چنین کشنده هجری سگ بخت چاره سازم - که اگرچه دورم از در به دل تو راه دارم
ز درون شعله خیزم مشو از غرور ایمن - که درین نهفته‌تر کش همه تیر آه دارم
به یکی نگاه جانم بستان که تا قیامت - دل خویش را تسلی به همان نگاه دارم
ملک‌الملکوک عشقم که به من نمانده الا - تن بی‌قبا که به روی سر بی‌کلاه دارم
ز بتان تو را گزیدم که شه بتان حسنی - من اگرچه خود گدایم دل پادشاه دارم
شه وادی جنونم به در آی ز شهر و بنگر - که ز وحشیان صحرا چه قدر سپاه دارم
تو به محتشم نداری نظری و من به این خوش - گه نگاه دور دوری به تو گاه گاه دارم

غزل شماره ۴۲۲

خوش آن ساعت که خندان پیشت ای سیمین بدن میرم - تو باشی بر سر بالین من گریان و من میرم
چنان مشتاقم ای شیرین زبان طرز کلامت را - که گربندی زبان سوزم و گر گوئی سخن میرم
منم نخل بلند قامتت راآن تماشائی - که گر آسیب دستی بیند آن سیب ذقن میرم
همایانم به زاغان باز نگذارند از غیرت - ز سودایت به صحرائی که بی‌گور و کفن میرم
من آن مسکین کنعان مسکنم کز یوسف اندامی - زند گر بر مشامم باد بوی پیرهن میرم
نمی‌دانم که شیرین مرا خصم من از شادی - چسان پرسش کند روزی که من چون کوه کن میرم
چو پا تا سر وجودم شد وجدت جای آن دارد - که از بهر سرا پای وجود خویشتن میرم
مگر خود برگشاید ناوکی آن شوخ و نگذارد - که از دیر التفاتیهای آن ناوک فکن میرم
نگردد محتشم تا عالمی از خون من محزون - به این جان حزین آن به که در بیت‌الحزن میرم

غزل شماره ۴۲۳

من که از ادعیه خوانان دگر ممتازم - از دعای تو به مدح تو نمی‌پردازم
علم مدح تو بیضا علم افراختنی است - لیک من از عقبت ادعیه می‌افرازم
روزگاریست که بر دیده و بختت به دعا - بسته‌ام خواب و به بیداری خود می‌نازم
هست اقبال تو یاور که من ادعیه خوان - کار یک ساله به یک روزه دعا می‌سازم
خورد و خوابی که درو نیست گزیر آن سان را - من به آن هم ز دعای تو نمی‌پردازم
سرو را در جسدم تا رمقی هست ز جان - از برایت به فلک رخش دعا می‌تازم
بر سر لوح ثنا طرح دعا خوش طرحیست - خاصه طرحی که من از بهر تو می‌اندازم
محتشم تاب و توان باخته در دوستیت - من که بی‌تاب و توانم دل و جان می‌بازم