فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۴۱۷

به صلح یار در هر انجمن می‌خواند اغیارم - فتد تا در نظرها کز نظر افتاده یارم
نخواهم عذر او صد لطف پنهان گر کند با من - که ترسم بس کند گر از یک گویم خبر دارم
به من چندان گناه از بدگمانی می‌کند نسبت - که منهم در گمان افتاده پندارم گنه کارم
به بزمش چو نروم تغییر در صحبت کند چندان - که گردد در زمان ببر و نشد زان بزم ناچارم
چو در خلوت روم سویش پی دریوزه کامی - زبان عرض حاجت بندد از تعظیم بسیارم
گرم آزرده بیند پرسد از اغیار حالم را - که آزاری در زان پرسش افزاید بر آزارم
نبینم محتشم تا سوی وی ز اکرام پی در پی - ز پشت پای خجلت دیده نگذارد که بردارم

غزل شماره ۴۱۸

ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم - به دوستی تو با کائنات کین دارم
زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز - من از تو دست تظلم در آستین دارم
تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری - من اضطراب به بزم از برای این دارم
تو واقف خود و من واقف نگاه رقیب - تو پاس خرمن و من پاس خوشه‌چین دارم
چنان به عشق تو مستغرقم که همچو توئی - ستاده پیش من و چشم بر زمین دارم
به دور گردی من از غرور میخندد - حریف سخت کمانی که در کمین دارم
هزار تیر نگاهم زد و گذشت اما - هنوز چاشنی تیر اولین دارم
به پیش صورت او ضبط آه خود کردن - گمان به حوصله صورت آفرین دارم
بس است این صله نظم محتشم که رسید - به خاطر تو که من بنده‌ای چنین دارم

غزل شماره ۴۱۹

من آنم که جز عشق کاری ندارم - در آن کار هم اختیاری ندارم
ندارم به جز عاشقی اعتباری - به این اعتبار اعتباری ندارم
ربوده است خوابم مهی کز خیالش - به جز چشم شب زنده داری ندارم
قرار وفا کرده با من نگاری - نگاری که بی‌او قراری ندارم
دلی دارم و دورم از دل نوازی - غمی دارم و غمگساری ندارم
ندارم خیال میان تو هرگز - که از گریه پرخون کناری ندارم
به عشق تو اقرار تا کردم ای بت - جز آن کار ز باد کاری ندارم
به دل گرچه صد بار دارم ز یاران - خوشم کز سگ یار باری ندارم
براند ز کوی خودش گر بداند - که در آمدن اختیاری ندارم
خوشم کز وفا بر در خوب رویان - به غیر از گدائی شعاری ندارم
ندارم بغیر از گدائی شعاری - شعار من این است و عاری ندارم
شدم در رهش از ره خاکساری - غباری و بر دل غباری ندارم
به شکرانهٔ این که دی گفته جائی - که چون محتشم خاکساری ندارم