غزل شماره ۴۱۶
اگر میبینمت با غیر غیرت میکشد زارم - وگر چشم از تو میبندم به مردن میرسد کارم
تو خود آن نیستی کز بهر همچون من سیه بختی - نمائی ترک اغیار وز یک رنگی شوی یارم
مرا هم نیست آن بیغیرتی شاید تو هم دانی - که چون بینم تو را با دیگران نادیده انگارم
نه آسان دیدن رویت نه ممکن دوری از کویت - ندانم چون کنم در وادی حیرت گرفتارم
به هر حال آن چنان بهتر که از درد فراق تو - به مردن گر شوم نزدیک خود را دورتر دارم
توئی آب حیات و من خراب افتاده بیماری - که با لب تشنگی هست احتراز از آب ناچارم
مکن بهر علاجم شربت وصل خود آماده - که من بر بستر هجران ز سعی خویش بیمارم
به قهر خاص اگر خونریزیم خوشتر که هر ساعت - به لطف عامسازی سرخرو در سلک اغیارم
از آن مه محتشم غیرت مرا محروم کرد آخر - چو سازم آه از طبع غیور خود گرفتارم
غزل شماره ۴۱۷
به صلح یار در هر انجمن میخواند اغیارم - فتد تا در نظرها کز نظر افتاده یارم
نخواهم عذر او صد لطف پنهان گر کند با من - که ترسم بس کند گر از یک گویم خبر دارم
به من چندان گناه از بدگمانی میکند نسبت - که منهم در گمان افتاده پندارم گنه کارم
به بزمش چو نروم تغییر در صحبت کند چندان - که گردد در زمان ببر و نشد زان بزم ناچارم
چو در خلوت روم سویش پی دریوزه کامی - زبان عرض حاجت بندد از تعظیم بسیارم
گرم آزرده بیند پرسد از اغیار حالم را - که آزاری در زان پرسش افزاید بر آزارم
نبینم محتشم تا سوی وی ز اکرام پی در پی - ز پشت پای خجلت دیده نگذارد که بردارم
غزل شماره ۴۱۸
ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم - به دوستی تو با کائنات کین دارم
زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز - من از تو دست تظلم در آستین دارم
تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری - من اضطراب به بزم از برای این دارم
تو واقف خود و من واقف نگاه رقیب - تو پاس خرمن و من پاس خوشهچین دارم
چنان به عشق تو مستغرقم که همچو توئی - ستاده پیش من و چشم بر زمین دارم
به دور گردی من از غرور میخندد - حریف سخت کمانی که در کمین دارم
هزار تیر نگاهم زد و گذشت اما - هنوز چاشنی تیر اولین دارم
به پیش صورت او ضبط آه خود کردن - گمان به حوصله صورت آفرین دارم
بس است این صله نظم محتشم که رسید - به خاطر تو که من بندهای چنین دارم