غزل شماره ۴۰۹
باز سرگشتهٔ مژگان سیهی گردیدم - باز خود را هدف تیر ملامت دیدم
بازم افکند ز پا شکل همایون فالی - باز بر خاک رهی قرعهٔ صفت گردیدم
باز طفلی لب شوخم ز طرب خندان ساخت - باز بر پیر خرد ذوق تو میخندیدم
باز در وادی غیرت به هوای صنمی - قدمی پیش نهادم قدحی نوشیدم
باز از کشور افسرده دلی رفته برون - شورش انگیز بیابان بلا گردیدم
باز در ملک غم از یافتن منصب عشق - خلعت بی سر و پائی ز جنون پوشیدم
باز شد روی بتی قبلهٔ من کز دو جهان - روی چون محتشم شیفته گردانیدم
غزل شماره ۴۱۰
چون متاع دو جهان را به خرد سنجیدم - از همه حسن تو و عشق خود افزون دیدم
در قدح شد چو می عشق فلک حیران ماند - زان دلیری که من از رطل گران نوشیدم
پای در ملک محبت چو نهادم اول - از جنون راه سر کوی بلا پرسیدم
عقل در عشق تو انگشت ملامت بر من - آن قدر داشت که انگشت نما گردیدم
جراتم کرد چو در باغ تمتع گستاخ - اول از شاخ تمنا گل حرمان چیدم
نظر پاک چو در خلوت وصلم ره داد - هرچه آمد به نظر دیده از آن پوشیدم
محتشم نیست زیان در سخن مرشد عشق - من از آن سود نکردم که سخن نشنیدم
غزل شماره ۴۱۱
به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم - کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدم
گرفتم پنبهٔ آسایش از داغ جنون یعنی - به باغ عاشقی از سر گل دیوانگی چیدم
دلم زان آفت جان بود فارغوز بلا ایمن - ز آفت دوستی باز آن بلا برخود پسندیدم
ز راه عشق بر میگشتم آن رعنا دچارم شد - ازان راهی که میرفتم پشیمان بازگردیدم
هنوزم با نهال قامتش باقیست پیوندی - که هرجا دیدم او را جلوهگر چون بید لرزیدم
چنان ترسیدهام از غمزهٔ مردم شکار او - که هرگاه آن پری در چشمم آمد چشم پوشیدم
در آن ره محتشم کان سروقد میرفت و من در پی - زمین فرسوده شد از بس که بر وی چهره مالیدم