فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۴۰۶

در بزم چون به کین تو غالب گمان شدم - جان در میان نهادم و خود برکران شدم
پاس درون قرار به نامحرمان چو یافت - من محفل تو را ز برون پاسبان شدم
دیدم که دیدن رخت از دور بهتر است - صحبت گذاشتم ز تماشائیان شدم
این شد ز خوان وصل نصیبم که بی‌نصیب - از التفات ظاهر و لطف نهان شدم
بر رویم آستین چو فشانید در درون - دم ساز در برون به سگ آستان شدم
عمرت در از باد برون آن چه میتوان - لیکن که من ز پند تو کوته زبان شدم
چون محتشم اگرچه به صدخواری از درت - هرگز نمی‌شدم به کنار این زمان شدم

غزل شماره ۴۰۷

بهر دعا از درت چون به درون آمدم - قوت نطقم نماند لال برون آمدم
عشق چو بازم به ناز سوی تو خواند از برون - در ز درون بسته بود من به فسون آمدم
من که زدم از ازل لاف شکیب ابد - از سر کویت ببین رفتم و چون آمدم
زخم امانت بس است مرهم لطفی فرست - داغ مرا کز ازل جسته درون آمدم
شد در و دیوار او از تن من لاله فام - بس که ز داغ غرقه به خون آمدم
نقد نیازم نزد بر محک امتحان - در نظر درک او بس که زبون آمدم
محتشم این در نبود جای چو من ناکسی - لیک چو تقدیر بود راهنمون آمدم

غزل شماره ۴۰۸

ز لطف و قهر او و در خندهای گریه آلودم - نمی‌یابم که مقبولم نمی‌دانم که مردودم
ز جرمم در گذر یا بسملم کن به کی داری - در آب و آتش از امید بود و بیم نابودم
به یک تقصیر در مجلس به گرد خجلت آلودی - رخی را کزو فاعمری به خاک درگهت سودم
به گفتار غرض گو ناامیدم ساختی از خود - بلی مقصود من این بود دیگر نیست مقصودم
چه اندیشم دگر از گرمی بازار بدگویان - که نه فکر زیان ماند است نه اندیشه سودم
چو شمعم گر تو برداری سر از تن در حقیقت به - که چون مجمر نهد غیری به سر تاج زراندودم
به قول ناکسانم بیش ازین مانع مشو زین در - که در خیل سگانت پیش ازین منهم کسی بودم
اگر چون محتشم صدبارم اندازی در آتش هم - چنان سوزم که جز بوی وفایت ناید از دودم