غزل شماره ۴۰۵
برای نیم نگاهی چو عذر خواه تو گردم - هزار بار به گرد سر نگاه تو گردم
ز انتظار شوم کشته تا نشان خدنگی - ز پر کرشمه نگههای گاه گاه تو گردم
بزن به تیغم و پیش از من هلاک گنه خود - به گردن دگران نه که من گواه تو گردم
به این امید که روزی شکاری خورم از تو - هزار سال بگرد شکارگاه تو گردم
به هم زدی ز سبک دستی کرشمهٔ جهانی - اسیر فتنهٔ حسن گران سپاه تو گردم
بکش مرا و میندیش از گنه که همان من - به روز حشر رعقوبت کش گناه تو گردم
مهی برآمد و برنامد این مراد که یکشب - به دیده کام ستان از رخ چو ماه تو گردم
مرا چه محتشم این بس ز باغ وصل که قانع - به نیم نکهتی از عنبرین گیاه تو گردم
غزل شماره ۴۰۶
در بزم چون به کین تو غالب گمان شدم - جان در میان نهادم و خود برکران شدم
پاس درون قرار به نامحرمان چو یافت - من محفل تو را ز برون پاسبان شدم
دیدم که دیدن رخت از دور بهتر است - صحبت گذاشتم ز تماشائیان شدم
این شد ز خوان وصل نصیبم که بینصیب - از التفات ظاهر و لطف نهان شدم
بر رویم آستین چو فشانید در درون - دم ساز در برون به سگ آستان شدم
عمرت در از باد برون آن چه میتوان - لیکن که من ز پند تو کوته زبان شدم
چون محتشم اگرچه به صدخواری از درت - هرگز نمیشدم به کنار این زمان شدم
غزل شماره ۴۰۷
بهر دعا از درت چون به درون آمدم - قوت نطقم نماند لال برون آمدم
عشق چو بازم به ناز سوی تو خواند از برون - در ز درون بسته بود من به فسون آمدم
من که زدم از ازل لاف شکیب ابد - از سر کویت ببین رفتم و چون آمدم
زخم امانت بس است مرهم لطفی فرست - داغ مرا کز ازل جسته درون آمدم
شد در و دیوار او از تن من لاله فام - بس که ز داغ غرقه به خون آمدم
نقد نیازم نزد بر محک امتحان - در نظر درک او بس که زبون آمدم
محتشم این در نبود جای چو من ناکسی - لیک چو تقدیر بود راهنمون آمدم