غزل شماره ۳۹۷
ز خاک کوی تو گریان سفر گزیدم و رفتم - ز گریه رخت به غرقاب خون کشیدم ورفتم
قدم به زمین ریخت از دو شیشهٔ دیده - گلاب آن گل حسرت که از تو چیدم و رفتم
ز نخل تفرقه خیزت که داد بر به رقیبان - علاقه دل و پیوند جان بردم و رفتم
چو غیر چید گل وصلت از مساهله من - چو خار در جگر خویشتن خلیدم و رفتم
درون پرده صبرم ز حد چو رفت تحمل - ز پاس دامن آن پرده بر دریدم و رفتم
رخ امید به عهدت ز عاقبت نگریها - سیه در آینهٔ بخت خویش دیدم و رفتم
به پند دیدهٔ صحبت پسند کار نکردم - نصیحت دل عزلت گزین شنیدم و رفتم
مرا لقب کن ازین پس سگ رمیده ز آهو - کز آهوئی چو تو با صد هوس رمیدم و رفتم
شکیب را چو نیامد ز پس نوید امیدی - به شرح محتشم پیش بین رسیدم و رفتم
غزل شماره ۳۹۸
تو چون رفتی به سلطان خیالت ملک دل دادم - غرض از چشم اگر رفتی نخواهی رفت از یادم
تو آن صیاد بیقیدی که باقیدم رها کردی - من آن صیدم که هرجا میروم در دام صیادم
اگر روزی غباری آید و گرد سرت گردد - بدان کز صرصر هجر تو دوران داده بربادم
وگر بر گرد سروت مرغ روحی پرزند میدان - که افکند است از پا حسرت آن سرو آزادم
چو بازآئی به قصد پرسشی برتربتم بگذر - که آنجا نوحه دارد بر سر تن جان ناشادم
به فریادم من بیمار و دل در ناله است اما - چنان زارم که هست آهستهتر از ناله فریادم
نهی چند ای فلک بار فراق آن پری بر من - ز آهن نیستم جان دارم آخر آدمی زادم
مکن بر وصل این شیرین لبان پرتکیهای همدم - که من دیروز خسرو بودم و امروز فرهادم
نهادم محتشم بنیاد صبر اما چه دانستم - که تا او خواهد آمد صبر خواهد کند بنیادم
غزل شماره ۳۹۹
دی به دنبال یکی کبک خرام افتادم - رفتم از شهر به صحرا و به دام افتادم
مگر این باده همه داروی بیهوشی بود - که من لجهکش از یک دو سه جام افتادم
آن چه قد بود و چه قامت که ز نظارهٔ آن - تا دم صبح قیامت ز قیام افتادم
به اشارت مگر احوال بگویم که چه شد - که ز گویائی از آن طرز کلام افتادم
هیچ زخمی نزد آن غمزه که کاری نفتاد - من افتاده چگویم ز کدام افتادم
من که بودم ز مقیمان سر کوی حضور - از کجا آه به این طرفه مقام افتادم
محتشم بوی جنونم همه کس فاش شنید - چون درین سلسله غالیهٔ فام افتادم