غزل شماره ۳۹۲
لب پر سوال بر سر راهی نشستهام - سائل نیم به وعده ماهی نشستهام
زان شمع بس که داشتهام دوش اضطراب - گاهی چو شعلهٔ خاسته گاهی نشستهام
گل میدمد ز دامن و چشمم که روز و شب - با دستهٔ گلی چو گیاهی نشستهام
صیادوار ز آهوی دیر التفات او - پیوسته در کمین نگاهی نشستهام
دل ساخت سینه را سیه از دود خود ببین - در پهلوی چه خانهٔ سیاهی نشستهام
روز فریب بین که گذشت است محتشم - سالی که من به وعده ماهی نشستهام
غزل شماره ۳۹۳
بس که چشم امشب به چشم عشوهسازش داشتم - از نگه کردن بسوی غیر بازش داشتم
غیر جز تیر تغافل از کمان او نخورد - بس که پاس غمزهٔ مردم نوازش داشتم
تا به قصد نیم نازی ننگرد سوی رقیب - گوشه چشمی به چشم نیم نازش داشتم
گشت راز من عیان بس کز اشارات نهان - با رقیبان در مقام احترازش داشتم
داشت او مستغنیم از ناز دیگر مهوشان - از نیاز غیر من هم بینیازش داشتم
زور عشقم بین که تازان میگذشت آن شهسوار - از کششهای کمند شوق بازش داشتم
با خیالش محتشم در دست بازی بود و من - دست در زنجیر از زلف درازش داشتم
غزل شماره ۳۹۴
بر سر کوی تو هرگاه که پیدا گشتم - سگ کویت به فغان آمد رسوا گشتم
طوطی ناطقهام قوت گفتار نداشت - دیدم آئینهٔ روی تو و گویا گشتم
کام جان با خط سبز و لب جانبخش تو بود - هرزه عمری ز پی خضر و مسیحا گشتم
چون برم پی به مقام تو گرفتم چو صبا - پا ز سر کردم و سر تا سر دنیا گشتم
منم ای شمع بتان مرغ سمندر خوئی - که چو پروانه به دوران تو پیدا گشتم
تاب دیدار تو چون آورم ای غیرت حور - من که نادیده مه روی تو شیدا گشتم
هرکه پیمود ره الفت من وحشی گشت - بس که باوحش من بادیه پیما گشتم
محتشم تا روش فقر و فنا دانستم - منکر جاه جم وحشمت دارا گشتم