غزل شماره ۳۹۱
خانهٔ دوری دل از همه پرداختهام - وانداران بهر تو وحدتکدهای ساختهام
زیر این سقف مقرنس به ازین جائی نیست - که من تنگ دل از بهر تو پرداختهام
هست دیگ طربم ز آتش بیدود بهجوش - تا سر از همدمیت شعلهٔوش افراختهام
کس نینداخته در ساحت این تنگ فضا - طرح صرحی که من از بهر تو انداختهام
محتشم نزد خرد تنگ فضائیست جهان - کز قناعت من دلتنگ به دان ساختهام
غزل شماره ۳۹۲
لب پر سوال بر سر راهی نشستهام - سائل نیم به وعده ماهی نشستهام
زان شمع بس که داشتهام دوش اضطراب - گاهی چو شعلهٔ خاسته گاهی نشستهام
گل میدمد ز دامن و چشمم که روز و شب - با دستهٔ گلی چو گیاهی نشستهام
صیادوار ز آهوی دیر التفات او - پیوسته در کمین نگاهی نشستهام
دل ساخت سینه را سیه از دود خود ببین - در پهلوی چه خانهٔ سیاهی نشستهام
روز فریب بین که گذشت است محتشم - سالی که من به وعده ماهی نشستهام
غزل شماره ۳۹۳
بس که چشم امشب به چشم عشوهسازش داشتم - از نگه کردن بسوی غیر بازش داشتم
غیر جز تیر تغافل از کمان او نخورد - بس که پاس غمزهٔ مردم نوازش داشتم
تا به قصد نیم نازی ننگرد سوی رقیب - گوشه چشمی به چشم نیم نازش داشتم
گشت راز من عیان بس کز اشارات نهان - با رقیبان در مقام احترازش داشتم
داشت او مستغنیم از ناز دیگر مهوشان - از نیاز غیر من هم بینیازش داشتم
زور عشقم بین که تازان میگذشت آن شهسوار - از کششهای کمند شوق بازش داشتم
با خیالش محتشم در دست بازی بود و من - دست در زنجیر از زلف درازش داشتم