غزل شماره ۳۸۳
ای جمالت قبلهٔ جان ابرویت محراب دل - آمدی و فرض شد صد سجده بر ارباب دل
بعد چندین انتظار از رشتهٔ باریک جان - تاب هجران میبری بیرون ولی کو تاب دل
گر شوی مهمان جان از عقل و دین و صبر و هوش - در رهت ریزم به رسم پیشکش اسباب دل
تا ز مژگان لعل پاشم در رهت پروردهام - از جگر پر گاله بسیار در خوناب دل
از دو بیمارت یکی تا جان برد در بند غم - یا به خواب من درآ یکبار یا در خواب دل
نقش دل پیشت کشیدم جان طلب کردی ز من - ای فدایت جان چه میفرمائی اندر باب دل
سر بلندم میکنی گویا که میبینم ز دور - ارتفاع کوکب دولت در اسطرلاب دل
محتشم میجست عمری در جهان راه صواب - سالک راه تو گشت آخر به استصواب دل
غزل شماره ۳۸۴
رسید باز طپاننده کبوتر دل - سبک کنندهٔ تمکین ز صبر لنگر دل
خرد کجاست که دارد لوای صبر نگاه - که شد عیان علم پادشاه کشور دل
رسید شاه سواری که در حوالی او - به جنبش است زمین از هجوم لشگر دل
چو سنگ خورد نهانی تنم به لرزه فتاد - ز دیدنش چو طپیدن گرفت پیکر دل
پی نشاط فرو کوفتند نوبت غم - چو ملک عشق به یکبار شد مسخر دل
ازو چه ره طلبیم بهر حفظ جان کردن - که جان فریفتهٔ اوست صد برابر دل
ز جان محتشم آواز الامان برخاست - کشید خسرو غم چون سپاه بر در دل
غزل شماره ۳۸۵
زدی به دست ارادت چو حلقه بر در دل - ز در درآ و ببین خانهٔ مصور دل
در آرزوست مه خرگهی که بر گردون - منور از تو کند خانهٔ مدور دل
دلم شکفت که از میل طبع خلوت دوست - سبب نزول تو شد خانهٔ محقر دل
لب امید بلبیک محتشم بگشا - که یار بر سر لطفست و میزند در دل