فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۳۷۳

بر در دل می‌زنند نوبت سلطان عشق - ما و جنون می‌دهیم وعده به میدان عشق
رایت شاه جنون جلوه نما شد ز دور - چاک به دامن رساند گرد بیابان عشق
آن که ز لعلت فکند شور به دریای حسن - کشتی ما را نخست داد به طوفان عشق
بر سر جرم منند عفو و جزا در تلاش - تا بچه فرمان دهد حاکم دیوان عشق
عشق ز فرمان حسن داد به دست توام - وه چه شدی گر بدی حسن به فرمان عشق
زلف تو را آن که کرد سلسلهٔ پیوند حسن - ساخت جنون مرا سلسلهٔ جنبان عشق
کرد چو حسنت برون سر به گریبان دهر - عابد و زاهد زدند دست به دامان عشق
گرد وی از بس حذر مور ندارد گذر - این دل ویران که هست ملک سلیمان عشق
ماه رخ آن صنم مه چه رایان حسن - داغ دل محتشم شمسه ایوان عشق

غزل شماره ۳۷۴

باز علم زد ز بیابان عشق - کرد جنیبت کش سلطان عشق
باز رسید از پی هم کوه کوه - موج قوی جنبش طوفان عشق
باز صلا زد به دو کون و کشید - فتنهٔ جهان تا به جهان خان عشق
باز به گوش مه و کیوان رسید - غلغله از ساحت ایوان عشق
باز دل آن فارس مطلق عنان - رخش جنون تاخت به میدان عشق
باز محل شد که به جان بشنوند - مور و ملخ حکم سلیمان عشق
از ز معزولی عقل و خرددور جنون آمد و دوران عشق
ی دل نوعتهد کنون ز اتحادجان من و جان تو و جان عشق
محتشم ازبهر بتان قتل توحکم مطاع است ز دیوان عشق

غزل شماره ۳۷۵

این آینه‌گون سقف که آبیست معلق - نسبت به من تشنه سرابیست معلق
این گوی که دستی نگهش داشته زان سوی - چون قطره آبی ز سحابیست معلق
دل می‌کنداز غب‌غب و روی تو تصور - کز آتش سوزنده حبابیست معلق
کاکل که به بوسیدن دوشت شده مایل - گوئی ز سر سرو غرابیست معلق
در حلقهٔ فتراک تو دایم دل بریان - آویخته چون مرغ کبابیست معلق
این کاسه سر کاون پر نشئه ز عشقت - از بوالعجبی جام شرابیست معلق
در سینهٔ دل زیر و زبر گشته ز خویت - لرزنده‌تر از قطرهٔ آبیست معلق
دل کز طمع لعل تو افتاده در آن زلف - آویخته مرغی ز طنابیست معلق
از هر مژه محتشم ای گوهر سیراب - از بهر نثارت در نابیست معلق