فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۳۷۱

بیچاره باشد همواره عاشق - عشق این چنین است بیچاره عاشق
گردون نگردد روزی که گردد - از کوی معشوق آواره عاشق
صد پاره شد دل اما همان هست - بر روی خوبان هر پاره عاشق
گر سر کشیدی یکباره معشوق - از پا فتادی صد باره عاشق
گر شرم بودی هرگز نکردی - در روی معشوق نظاره عاشق
نبود گر آدم ای ترک خونخوار - خواهی تراشید از خارهٔ عاشق
حسنت فزون باد تا محتشم را - بینند یاران همواره عاشق

غزل شماره ۳۷۲

ز تب نالان شدی جانان عاشق - بلا گردان جانت جان عاشق
ز سوز نالهٔ عاشق گدازت - به گردون می‌رسد افغان عاشق
تب گرم تو عالم را سیه کرد - ز خود بر سینهٔ سوزان عاشق
دمی صد بار از درد تو می‌مرد - اجل می‌برد اگر فرمان عاشق
به بالینت دمی نبود که گرید - نیالاید به خون دامان عاشق
کشی گر آهی از دل خیزد آتش - ز جان عاشقان جانان عاشق
به جان محتشم نه درد خود را - که باشد درد و محنت زان عاشق

غزل شماره ۳۷۳

بر در دل می‌زنند نوبت سلطان عشق - ما و جنون می‌دهیم وعده به میدان عشق
رایت شاه جنون جلوه نما شد ز دور - چاک به دامن رساند گرد بیابان عشق
آن که ز لعلت فکند شور به دریای حسن - کشتی ما را نخست داد به طوفان عشق
بر سر جرم منند عفو و جزا در تلاش - تا بچه فرمان دهد حاکم دیوان عشق
عشق ز فرمان حسن داد به دست توام - وه چه شدی گر بدی حسن به فرمان عشق
زلف تو را آن که کرد سلسلهٔ پیوند حسن - ساخت جنون مرا سلسلهٔ جنبان عشق
کرد چو حسنت برون سر به گریبان دهر - عابد و زاهد زدند دست به دامان عشق
گرد وی از بس حذر مور ندارد گذر - این دل ویران که هست ملک سلیمان عشق
ماه رخ آن صنم مه چه رایان حسن - داغ دل محتشم شمسه ایوان عشق