غزل شماره ۳۶۹
آن پری را گوهر عصمت ز کف شد حیف حیف - آفتابی بود نورش برطرف شد حیف حیف
طرح یک رنگی فکند آن بت بهر بد گوهری - گوهر یک دانه هم رنگ خزف شد حیف حیف
آن کمان ابرو که کس انگشت بر حرفش نداشت - تیر طعن عیب جویان را هدف شد حیف حیف
آن که کام از لعل او جستن بزر ممکن نبود - گنج تمکینش به نادانی تلف شد حیف حیف
آن که خواندش مادر ایام فرزند خلف - عاقبت دل خوش کن صد ناخلف شد حیف حیف
نوگلی کز صوت بلبل پنبهاش در گوش بود - واله چنگ و نی و آواز دف شد حیف حیف
محتشم از درد گفتی آن چه در دل داشتی - کوش هر بیدرد این در را صدف شد حیف حیف
غزل شماره ۳۷۰
زهی ز عشق جهانی تو را به جان مشتاق - من از کمال محبت جهان جهان مشتاق
نهان ز چشم بدان صورت تو را این است - که دایمم من صورت طلب به آن مشتاق
ز دست کوته خود در هوای زلف توام - چو مرغ بیپر و بالی به آشیان مشتاق
به محفل دگران در هوای کوی توام - چو آن غریب که باشد به خانمان مشتاق
کنم سراغ سگت همچو کسی که بود - ز رازهای نهانی به همزبان مشتاق
عجب که ذکر تو جزء شهادتم نشود - ز بس که هست به نام خوشت زبان مشتاق
به محتشم چه فسون کردهای که میگردد - نفس نفس به تو مایل زمان زمان مشتاق
غزل شماره ۳۷۱
بیچاره باشد همواره عاشق - عشق این چنین است بیچاره عاشق
گردون نگردد روزی که گردد - از کوی معشوق آواره عاشق
صد پاره شد دل اما همان هست - بر روی خوبان هر پاره عاشق
گر سر کشیدی یکباره معشوق - از پا فتادی صد باره عاشق
گر شرم بودی هرگز نکردی - در روی معشوق نظاره عاشق
نبود گر آدم ای ترک خونخوار - خواهی تراشید از خارهٔ عاشق
حسنت فزون باد تا محتشم را - بینند یاران همواره عاشق