فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۳۶۶

چو بر من زد آن ترک خون خوار تیغ - شد از خون گرمم شرر بار تیغ
شدم آن چنان کشته او به میل - که از میل من شد خبردار تیغ
نه چابک‌تری از تو هست ای اجل - باو سر فرو آر و بسپار تیغ
چه جائیست کوی تو کانجا مدام - ز در سنگ بارد ز دیوار تیغ
ازین بزم اگر دفع من واجبست - بنه ساغر از دست و بردار تیغ
شود بر زبان تا وصیت تمام - خدا را زمانی نگهدار تیغ
شده چشم مست تو خنجر گذار - تو در دست این مست مگذار تیغ
بقا سر بجیب فنا در کشد - اگر برکشد آن ستمکار تیغ
سگ آن دلیرم که وقت غضب - شود پیش او محتشم وار تیغ

غزل شماره ۳۶۷

دهد اگرچه برون در بی‌شمار صدف - تو آن دری که برون ناید از هزار صدف
برای چون تو دری شاید ای چکیدهٔ صنع - اگر دهان بگشاید هزار بار صدف
عجب که تا به قیامت محیط هستی را - گران شود به چنین در شاهوار صدف
توان گرفت بزر ز احترام گوشی را - که در راز تو را باشد ای نگار صدف
شدست معتبر از خلعت تو مادر دهر - بلی ز پرتو در دارد اعتبار صدف
به جنبش آمده تا بحر هستی از اثرش - چنین دری نفکنده است برکنار صدف
به عهد محتشم از عقد نظم گوش جهان - چنان پر است که از در شاهوار صدف

غزل شماره ۳۶۸

بعد مرگ من نکرد آن مه تاسف برطرف - می‌توان مرد از برای او تکلف برطرف
تا نگردد سیر عاشق بر سر خوان وصال - بود در منع زلیخا حق یوسف برطرف
خاصه من کرده باغ وصل را اما در آن - بر تماشا نیستم قادر تکلیف بطرف
فیض من بنگر که چون رفتم به بزمش صد حجاب - در میان آمد ولی شد بی توقف برطرف
چند آری در میان تعریف بزم صوفیان - باده صافی به دست آور تصرف بر طرف
بخت ساعت ساعتم از وصل سازد کامیاب - گر شود از وعدهای او تخلف برطرف
محتشم مرد و ز تیغش مشکل خود حل نساخت - تا ابد مشکل که گیرد زین تاسف برطرف