غزل شماره ۳۶۲
گدایان را بود از آستانها پاسبان مانع - مرا از آستان او زمین و آسمان مانع
من و شبهای سرما و خیال آستان بوسی - که آنجا نیست بیم پرده دارو پاسبان مانع
نگهبانان ز ما دارند پنهان داغها بر جان - که ممکن نیست خوبان را شد از لطف نهان مانع
به بزم امشب هوس خواهند و لطف یار بخشنده - حجاب از هر دو جانب گرچه میشد در میان مانع
به او خوش صحبتی میداشتم شد در دلش ناگه - گمان بد مرا از صحبت آن بدگمان مانع
مگر اسرار بزم دوش میخواهد نهان از من - که هست امشب مرا از اختلاط بدگمان مانع
چه میگفتند در بزمش که چون شد محتشم پیدا - شد آن مه همزبانان را به تقصیر زبان مانع
غزل شماره ۳۶۳
آمد از مجلس برون در سر هوای سیر باغ - بادپای جلوه در زین باد جولان در دماغ
حسن را از چهرهٔ زیبای او گل در طبق - عشق را از نرگس شهلای او می در ایاغ
صبر را آتش ز تاب سینها در استخوان - عشق را روغن ز مغز استخوانها در چراغ
حسن نوبنیاد شیرین را ظهور اندر ظهور - وز برای کوه کن جستن سراغ اندر سراغ
داده مرغ حیرتم را جای بر طاق بلند - آن که در ایوان حسنت بسته طاق از پر زاغ
باز راه سیر با اغیار سرکردی که رشک - لاله و گل را ز اشگم تر کند در باغ وراغ
محتشم از چشم تر آتش فشان در دشت غم - آن صنم دامن کشان با این و آن در گشت باغ
غزل شماره ۳۶۴
ای به من صدق و صفای تو دروغ - مهر من راست وفای تو دروغ
نالش غیر ز جور تو غلط - بر زبانش گلههای تو دروغ
چند گویم به هوس با دل خویش - حرف تخفیف جفای تو دروغ
گوی چوگان هوس گشته رقیب - سر فکنده است به پای تو دروغ
چند اصلاح جفای تو کنم - چند گویم ز برای تو دروغ
وعدهٔ بوسه چه میفرمائی - مینماید ز ادای تو دروغ
سگت از شومی آمد شد غیر - گفت صد ره به گدای تو دروغ
گوئی ای ابر حیا میبارد - از در و بام سرای تو دروغ
راست گویم به هوس میگوید - ملک از بهر رضای تو دروغ
عاشق از بهر رضای تو عجب - گر نگوید به خدای تو دروغ
محتشم این همه میگوئی و نیست - به زبان گله زای تو دروغ