غزل شماره ۳۶۰
تا میان من و آن مه شده کلفت واقع - به رقیبم شده بیواسطه کلفت واقع
به مهی درگذری یک نظر افکندم دوش - شد میان من و یاران همه صحبت واقع
متهم ساخت به عشق دگرم یار و نگفت - کاین تعشق شده باشد به چه صورت واقع
کار موقوف نگاهیست میان من و او - گر بود صد جدل و خشم و کدورت واقع
میرسد مست جنون تیغ به کف گرم غضب - شدی ای دل سر راهش به چه جرات واقع
ای نگهبان نبود گر رخ آن مه منظور - میتوان از تو کشید ای همه منت واقع
محتشم بردرش از خدمت خود هرزه ملاف - آید از بیهنری چون تو چه خدمت واقع
غزل شماره ۳۶۱
آن که بود از تو به یک حرف زبانی قانع - این زمان نیست به صد لطف نهانی قانع
غیر کز مرده لان بود به یک پرسش تو - نیست اکنون به حیات دو جهانی قانع
ابر لطف تو به سیلاب جهانی مشغول - لب من تشنه بیک قطره چکانی قانع
گر به شیرین سخنی خوش نکنی کام رقیب - میشوم از تو به این تلخ زبانی قانع
نیم زخمی به جگر دارم و دانم که به آن - نشود یار به این سخت کمانی قانع
پیش آن شاه جهانگیر بمیرم صد بار - که گدائیست به یک کلبه ستانی قانع
غیر را ساخت به یک آیت رحمت زنده - محتشم مرد به یک فاتحه خوانی قانع
غزل شماره ۳۶۲
گدایان را بود از آستانها پاسبان مانع - مرا از آستان او زمین و آسمان مانع
من و شبهای سرما و خیال آستان بوسی - که آنجا نیست بیم پرده دارو پاسبان مانع
نگهبانان ز ما دارند پنهان داغها بر جان - که ممکن نیست خوبان را شد از لطف نهان مانع
به بزم امشب هوس خواهند و لطف یار بخشنده - حجاب از هر دو جانب گرچه میشد در میان مانع
به او خوش صحبتی میداشتم شد در دلش ناگه - گمان بد مرا از صحبت آن بدگمان مانع
مگر اسرار بزم دوش میخواهد نهان از من - که هست امشب مرا از اختلاط بدگمان مانع
چه میگفتند در بزمش که چون شد محتشم پیدا - شد آن مه همزبانان را به تقصیر زبان مانع