فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۳۴۶

مباش ای مدعی خوش دل که از من رنجه شد خویش - که شمشیر و کفن در گردن اینک می‌روم سویش
هلال‌آسا اگر ساید سرم بر آسمان شاید - که باز از سر گرفتم سجدهٔ محراب ابرویش
ز بس کز انفعالم مانده سر در پیش چون نرگس - درین فکرم که چون خواهم فکندن چشم بر رویش
امان می‌خواهم از کثرت که گویم یک سخن با او - زبانم تا به سحر غمزه بندد چشم جادویش
من گمراه عشق و محنت او تازه اسلامم - به جرم توبه‌ام شاید نسوزد آتش خویش
کند بختم ز شادی صد مبارکباد اگر از نو - نهد داغ غلامی بر جبینم خال هندویش
رقیبا آن که از رشگ تو با غم بود هم زانو - همین دم تکیه‌گاه یار خواهد بود بازویش
به این سگان ای مدعی زان در مسافر شو - که دیگر شد مجاور بر سر کوی سگ کویش
دو روزی گر ز هجرم غنچه‌سان دلتنگ کرد آن گل - ز پیوند قدیمی باز کردم جا به پهلویش
نهد گر دست جورش از تطاول اره بر فرقم - دگر دست تعلق نگسلم چون شانه از مویش
عجب گر بشنوی بوی صلاح از محتشم دیگر - که بست و محکمست این بار دل در جعد گیسویش

غزل شماره ۳۴۷

کاش مرگم سازد امشب از فغان کردن خلاص - تا سگش از درد سر آسوده گردد من خلاص
شد گرفتاری ز حد بیرون اجل کو تا شود - من ز دل فارغ دل از جان رسته جان از تن خلاص
داشتم در صید گاه صد زخم از بتان - در نخستین ضربتم کرد آن شکارافکن خلاص
سوختم ز آهی که هست اندر دلم از تیر خویش - روزنی کن تا شوم از دود این گلخن خلاص
بی تو از هستی به جام مرغ روحم را بخوان - از قفس تا گردد آن فرقت کش گلشن خلاص
محتشم در عاشقی بدنام شد پاکش بسوز - تا شوی از ننگ آن رسوای تر دامن خلاص

غزل شماره ۳۴۸

مدعی چند بود با سگ آن کو مخصوص - اهل حرمت همه محروم همین او مخصوص
با حریفی چو تو در بزم زبان بازی غیر - چیست گر نیست نهان با تو پری رو مخصوص
تا زهم سلسله حسن نپاشد مگذار - که شود بادبه آن زلف سمنبو مخصوص
گرنه در خلوت خاصت بدمن می‌گوید - روز و شب چیست به خاصان تو بد گوه مخصوص
وه که گشتم ز تمنای خصوصیت تو - همچو موئی و نگشتم به تو یک مو مخصوص
سوخت صد جان به خصوصیت خاصان تو غیر - آه از آن دم که شود با تو جفا جو مخصوص
محتشم نیست قبولم که به صد قرن شوی - تو به آن دیر خصوصیت بدخو مخصوص