غزل شماره ۳۴۴
مهی که زینت حسنست گرمی خویش - طپانچه بر رخ خورشید میزند رویش
چرنده را ز چرا باز میتواند داشت - نگاه دلکش ناوک گشای آهویش
هزار خنجر زهر آب داده نرگس او - کشیده بهر دلیری که بنگرد سویش
چنان ربود دل مرا که هیچ دیده ندید - همین کدیایت محل غمزهٔ محل جویش
ز راه دیده به دل میرسد هزار پیام - به نیم جنبشی از گوشهای ابرویش
خدنگ نیمکش غمزهاش نخورده هنوز - به من چشانده فلک زور و دست و بازویش
نهفته کرده کمانی به زه که بیخبرند - ز ناوک افکنی آن دو چشم جادویش
خموشیش نه ز اعراض بود دی که نداد - به لب مجال سخن غمزه سخنگویش
هنوز محتشم آن ماه نارسیده ز راه - بیا ببین که چه غوغاست بر سر کویش
غزل شماره ۳۴۵
پری وشی دل دیوانه میکشد سویش - که نیست حد بشر سیر دیدن رویش
به نوگلی نگرانم که میدمد چو گیاه - کرشمه از در و دیوار گلشن کویش
هنوز تیغ نیالوده تیز دستی بین - که موج خون ز زمین میرسد به بازویش
قیامتست قیامت که صور فتنه دمید - جهان ز فتنهٔ نو خیز قد دلجویش
ز خاک یوسف گل پیرهن دمد گل رشک - اگر به مصر بردبار از چمن بویش
چه رغبت است که سر بر نمیتواند داشت - ز مزرع دل مردم چرنده آهویش
ز دور کرد شکاری مرا رساند از سحر - خدنگ نیمکش غمزه چشم جادویش
لبش خموش و زبان کرشمهاش گویا - ز نکته پروری گوشههای ابرویش
چو محتشم به نخستین خدنگ او افتاد - هزار بوسه فلک زد به دست و بازویش
غزل شماره ۳۴۶
مباش ای مدعی خوش دل که از من رنجه شد خویش - که شمشیر و کفن در گردن اینک میروم سویش
هلالآسا اگر ساید سرم بر آسمان شاید - که باز از سر گرفتم سجدهٔ محراب ابرویش
ز بس کز انفعالم مانده سر در پیش چون نرگس - درین فکرم که چون خواهم فکندن چشم بر رویش
امان میخواهم از کثرت که گویم یک سخن با او - زبانم تا به سحر غمزه بندد چشم جادویش
من گمراه عشق و محنت او تازه اسلامم - به جرم توبهام شاید نسوزد آتش خویش
کند بختم ز شادی صد مبارکباد اگر از نو - نهد داغ غلامی بر جبینم خال هندویش
رقیبا آن که از رشگ تو با غم بود هم زانو - همین دم تکیهگاه یار خواهد بود بازویش
به این سگان ای مدعی زان در مسافر شو - که دیگر شد مجاور بر سر کوی سگ کویش
دو روزی گر ز هجرم غنچهسان دلتنگ کرد آن گل - ز پیوند قدیمی باز کردم جا به پهلویش
نهد گر دست جورش از تطاول اره بر فرقم - دگر دست تعلق نگسلم چون شانه از مویش
عجب گر بشنوی بوی صلاح از محتشم دیگر - که بست و محکمست این بار دل در جعد گیسویش