غزل شماره ۳۴۱
سحر به کوچه بیگانهای فتادم دوش - فتاد ناگهم آواز آشنا در گوش
که خوش به بانگ بلند از خواص می میخواست - ازو دهاده و زا اهل بزم نوشانوش
من حزین تن و سر گوش گشته و رفته - ز پا تحرک و از تن توان و از دل هوش
ستادم آن قدر آن جا که داد مرغ سحر - هزار مرتبه داد خروش و گشت خموش
صباح سر زده آن کو صبوح کرده بتی - گران خرام و سرانداز و بیخود و مدهوش
گرفته بهر وی از پاس و اقفان سر راه - نموده تکیهگهش نیز محرمان سر و دوش
چو پیش رفتم خود را زدم در آن آتش - که بود آن که ازو دیگ سینه میزد جوش
ز بی شعوریم اول اگر ز جا نشناخت - شناخت عاقبت اما ز طرز راه و خروش
چنان به تنگ من از سرخوشی درآمد تنگ - که گوئی آمده تنگم گرفته در آغوش
اگرچه جای هزار اعتراض بود آن جا - بر آن قدح کش بیقید کیش عشرت کوش
نگفت محتشم از اقتضای وقت جز این - که می ز بزم رود خود به کوی باده فروش
غزل شماره ۳۴۲
آهوی او که بود بیشه دل صیدگهش - میگدازد جگر شیر ز طرز نگهش
از بدآموزی آن غمزه نمیگردد سیر - ناز کافتاده به دنبالهٔ چشم سیهش
دو جهان گشته به حسنی که اکر در عرصات - به همان حسن درآید گذرند از گنهش
مه جبینی ز زمین خاسته کز قوت حسن - پنجه در پنجهٔ خورشید فکند است مهش
وای بر ملک دل و دین که شد آخر ز بتان - نامسلمان پسری فتنهگری پادشهش
چکند گر نکند خانهٔ مردم ویران - پادشاهی که به جز فتنه نباشد سپهش
محتشم در گذر آن چشم که من دیدم دوش - جبرئیل ار گذرد میزند از غمزه رهش
غزل شماره ۳۴۳
به عزم رقص چون در جنبش آید نخل بالایش - نماند زنده غیر از نخل بند نخل بالایش
عجب عیبی است غافل بودن از آغاز رقص او - به تخصیص از نخستین جنبش شمشاد بالایش
بمیرم پیش تمکین قد نازک خرام او - که در جنبش به غیر از سایهٔ او نیست همتایش
براندازد ز دل بنیاد آرام آن سهی بالا - چو اندازد هوای رقص جنبش در سر و پایش
به تکلیف آمد اندر رقص اما فتنه کرد آن گه - که میل طبع بیتکلیف میشد در تماشایش
فشانم بر کدامین جلوهاش جان را که پنداری - دگرگون جلوه پردازیست هر عضوی ز اعضایش
به رقص آیند در زنجیر زلفش محتشم دلها - چو باد جلوه بی حد در سر زلف سمن سایش