غزل شماره ۳۳۹
بزم برهم زدهای ای دل بر خشم به جوش - چشم از جنگ بغوغالب از اعراض خموش
گرمیش شعلهٔ فروزان ز رخ ماه شعاع - تلخیش زهر چکان از دو لب زهر فروش
خواب بیهوشی و کیفیت مستی ز سرش - جسته از پرزدن مرغ سراسیمه هوش
ضبط بیتابی خود کرده ولی در حرکت - پیرهن زان تن و اندام و قبازان برو دوش
داغ دلهای فکار از حرکاتش به خراش - مرغ جانهای نزار از سکناتش به خروش
سخنی کامده از حوصلهٔ ناطقه بیش - لب فرو بستنش از نطق فروبسته بگوش
محتشم هرکه خورد باده به دشمن ناچار - کند آخر می اعراض بدین مرتبه نوش
غزل شماره ۳۴۰
ز خانه تاخت برون کرده ساغری دو سه نوش - لب از شراب در آتش گل از عرق در جوش
خمار رفته ز سر تازه نشاء از می تلخ - اثر ز تلخی می در لبان شهدفروش
چو شاخ گل شده کج در میان خانه زین - اتاغه از سر دستار میل سر دوش
ز رخش راندنش از ناز در نشیب و فراز - زمین ز شوق به افغان و آسمان به خروش
نموده دوش بدوش ابروان خم به خمش - به زور غمزهٔ کمانها کشیده تا سردوش
سرشک کرده هم آغوش کامکاران را - قبای ترک که تنگش کشیده در آغوش
لباس بزم به برآمد آن چنان که مگر - رود جریده زند برهزار جوشن پوش
ز حالت مژه آن عقل مات مانده که چون - یکی شراب خورد دیگری رود از هوش
ستاده محتشم از دور بهر عرض نیاز - لب از اشاره به جنبش زبان عرض خموش
غزل شماره ۳۴۱
سحر به کوچه بیگانهای فتادم دوش - فتاد ناگهم آواز آشنا در گوش
که خوش به بانگ بلند از خواص می میخواست - ازو دهاده و زا اهل بزم نوشانوش
من حزین تن و سر گوش گشته و رفته - ز پا تحرک و از تن توان و از دل هوش
ستادم آن قدر آن جا که داد مرغ سحر - هزار مرتبه داد خروش و گشت خموش
صباح سر زده آن کو صبوح کرده بتی - گران خرام و سرانداز و بیخود و مدهوش
گرفته بهر وی از پاس و اقفان سر راه - نموده تکیهگهش نیز محرمان سر و دوش
چو پیش رفتم خود را زدم در آن آتش - که بود آن که ازو دیگ سینه میزد جوش
ز بی شعوریم اول اگر ز جا نشناخت - شناخت عاقبت اما ز طرز راه و خروش
چنان به تنگ من از سرخوشی درآمد تنگ - که گوئی آمده تنگم گرفته در آغوش
اگرچه جای هزار اعتراض بود آن جا - بر آن قدح کش بیقید کیش عشرت کوش
نگفت محتشم از اقتضای وقت جز این - که می ز بزم رود خود به کوی باده فروش