غزل شماره ۳۳۷
هزارگونه متاع است ناز را به دکانش - نگاه گوشهٔ چشم از متاعهای گرانش -
خطاب خود به من از اهل بزم خاسته پنهان - که نرگسش شده گویا و خامش است زبانش
هزار نکته بیان میکند به جنبش ابرو - هزار نکته دیگر که مشکل است بیانش
حواله دل محروم من نمیشود الا - به سهو تیر نگاهی که میجهد ز کمانش
دلم که صبر و خرد بردهاند بیخبر از وی - به آن دو نرگس فتان مگر که فتنه گمانش
به من که ساده دلی کاملم ملاطفت وی - تغافلیست که خود نام کرده لطف نهانش
کسی چه نام کند غبن این معامله کاورا - نگاه بر دگرانست و محتشم نگرانش
غزل شماره ۳۳۸
آن شاه حسن بین و به تمکین نشستنش - و آن خیرگی و طرف کله برشکستنش
آن تیر غمزه پرکش و از منتظر کشی است - موقوف صد کمان ز کمانخانه جستنش
سروی است در برم که براندام نازنین - ماند نشان ز بند قبا چست بستنش
سر رشتهٔ رضا به دل غیر بسته یار - اما چنان نبسته که به توان گسستنش
باشد کمینه بازی آن طفل بر دلم - بر همزدن دو چشم و به صد نیش خستنش
صیدیست محتشم که به قیدی فتاده لیک - مرگیست بیتکلف از آن قید رستنش
غزل شماره ۳۳۹
بزم برهم زدهای ای دل بر خشم به جوش - چشم از جنگ بغوغالب از اعراض خموش
گرمیش شعلهٔ فروزان ز رخ ماه شعاع - تلخیش زهر چکان از دو لب زهر فروش
خواب بیهوشی و کیفیت مستی ز سرش - جسته از پرزدن مرغ سراسیمه هوش
ضبط بیتابی خود کرده ولی در حرکت - پیرهن زان تن و اندام و قبازان برو دوش
داغ دلهای فکار از حرکاتش به خراش - مرغ جانهای نزار از سکناتش به خروش
سخنی کامده از حوصلهٔ ناطقه بیش - لب فرو بستنش از نطق فروبسته بگوش
محتشم هرکه خورد باده به دشمن ناچار - کند آخر می اعراض بدین مرتبه نوش