غزل شماره ۳۳۶
صد سال ز من دارد اگر هجر نهانش - به زان که ببینم به طفیل دگرانش
میکرد شبی نسبت خود شمع به خوبان - چون خواست که نام تو برد سوخت زبانش
دل داشت یقین نیستی آن دهن اما - از خنده بسیار گرفتی به گمانش
خوبان بشتابید به دل جوئی عاشق - زان پیش که جوئید و نیابید نشانش
در چشم تو صد شیوه عیانست ز مستی - صد شیوه دیگر که محال است بیانش
میکرد دل انکار وجود دهنت را - از خنده بسیار فکندی به گمانش
پیوند گسل نیست دل محتشم از تو - گر بگسلد از تاب جفا رشتهٔ جانش
غزل شماره ۳۳۷
هزارگونه متاع است ناز را به دکانش - نگاه گوشهٔ چشم از متاعهای گرانش -
خطاب خود به من از اهل بزم خاسته پنهان - که نرگسش شده گویا و خامش است زبانش
هزار نکته بیان میکند به جنبش ابرو - هزار نکته دیگر که مشکل است بیانش
حواله دل محروم من نمیشود الا - به سهو تیر نگاهی که میجهد ز کمانش
دلم که صبر و خرد بردهاند بیخبر از وی - به آن دو نرگس فتان مگر که فتنه گمانش
به من که ساده دلی کاملم ملاطفت وی - تغافلیست که خود نام کرده لطف نهانش
کسی چه نام کند غبن این معامله کاورا - نگاه بر دگرانست و محتشم نگرانش
غزل شماره ۳۳۸
آن شاه حسن بین و به تمکین نشستنش - و آن خیرگی و طرف کله برشکستنش
آن تیر غمزه پرکش و از منتظر کشی است - موقوف صد کمان ز کمانخانه جستنش
سروی است در برم که براندام نازنین - ماند نشان ز بند قبا چست بستنش
سر رشتهٔ رضا به دل غیر بسته یار - اما چنان نبسته که به توان گسستنش
باشد کمینه بازی آن طفل بر دلم - بر همزدن دو چشم و به صد نیش خستنش
صیدیست محتشم که به قیدی فتاده لیک - مرگیست بیتکلف از آن قید رستنش