غزل شماره ۳۳۵
بیش ازین منت وصل و از رخ آن ماه مکش - گر کشد هجر تو را جان بده و آه مکش
وصل بیمنت او با تو به یک هفته کشد - گو وصالی که چنین است به یک ماه مکش
چون محال است رساندن به هدف تیر امید - تو کمان ستمش خواه بکش خواه مکش
همت از یار مرا رخصت استغنا داد - تو هم ای دل پس ازین پای ازین راه مکش
سربلندی مکن از وصل را ز آن شیرین لب - منت خسروی از همت کوتاه مکش
چشم بیغیرت من گر شود از گریه سفید - دگرش سرمه ز خاک ره آن ماه مکش
یا وفا یا ستم از کش بکشم چند کشی - گوئی آزار پر کاه بکش گاه مکش
محتشم دیده ز بیراهی آن سرو مپوش - رقم بیبصری بر دل آگاه مکش
غزل شماره ۳۳۶
صد سال ز من دارد اگر هجر نهانش - به زان که ببینم به طفیل دگرانش
میکرد شبی نسبت خود شمع به خوبان - چون خواست که نام تو برد سوخت زبانش
دل داشت یقین نیستی آن دهن اما - از خنده بسیار گرفتی به گمانش
خوبان بشتابید به دل جوئی عاشق - زان پیش که جوئید و نیابید نشانش
در چشم تو صد شیوه عیانست ز مستی - صد شیوه دیگر که محال است بیانش
میکرد دل انکار وجود دهنت را - از خنده بسیار فکندی به گمانش
پیوند گسل نیست دل محتشم از تو - گر بگسلد از تاب جفا رشتهٔ جانش
غزل شماره ۳۳۷
هزارگونه متاع است ناز را به دکانش - نگاه گوشهٔ چشم از متاعهای گرانش -
خطاب خود به من از اهل بزم خاسته پنهان - که نرگسش شده گویا و خامش است زبانش
هزار نکته بیان میکند به جنبش ابرو - هزار نکته دیگر که مشکل است بیانش
حواله دل محروم من نمیشود الا - به سهو تیر نگاهی که میجهد ز کمانش
دلم که صبر و خرد بردهاند بیخبر از وی - به آن دو نرگس فتان مگر که فتنه گمانش
به من که ساده دلی کاملم ملاطفت وی - تغافلیست که خود نام کرده لطف نهانش
کسی چه نام کند غبن این معامله کاورا - نگاه بر دگرانست و محتشم نگرانش