فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۳۳۱

رخش شمعی است دود آن کمند عنبر آلودش - عجب شمعی که از بالا به پایان می‌رود دودش
دمی در بزم و صد ره می‌کشد از بیم و امیدم - عتاب عشوه آمیز و خطاب خنده آلودش
میان آب و آتش داردم دیوانه وش طفلی - که در یک لحظه صد ره می‌شوم مقبول و مردودش
چو گنجشگیست مرغ دل به دست طفل بی‌باکی - که پیش من عزیزش دارد اما می‌کشد زودش
من زا لعبت پرستیها دل بازی‌خوری دارم - که دارد کودکی با صد هزار آزار خشنودش
بسی در تابم از مردم نوازیهای او با آن - که می‌دانم به جز بی‌تابی من نیست مقصودش
طبیب محتشم در عشق پرکاریست کز قدرت - به الماس جفا خوش می‌کند داغ نمک سودش

غزل شماره ۳۳۲

ز دل دودی بلند آویخته زلف نگون سارش - خدا گرداندم یارب بلا گردان هر تارش
زهر چشمی به حسرت می‌گشاید از پی آن گل - بهر گامی که بر می‌دارد از جا نخل گل بارش
به سر ننهاده کج تاج سیاه آن ترک آتش خو - که از آهم به یک سو رفته دود شمع رخسارش
به گلشن حسرت قدش رود از نخل بر گلشن - به نخل خشک آموزد خرامش سحر رفتارش
ز بیم غیر می‌گوید سخن در زیر لب با من - من حیران بمیرم پیش لب یا پیش رخسارش
چسان گنجانم اندر شوق ذوق لطف دلداری - که از جان خوش تر آید بر دل آزاده آزارش
بسی نازک فتاده جامهٔ معصومی آن گل - خدا یارب نگهدارد ز دامن گیری خارش
ز زلفش محتشم را آن چنان بندیست در گردن - که گر سر می‌کشد از وی به مردن می‌رسد کارش

غزل شماره ۳۳۳

ز مهیست داغ بر دل که ندیده‌ام هنوزش - ز گلیست خار در کف که نچیده‌ام هنوزش
ز لبی است کام جانم چو گلوی شیشه پرخون - که به جرئت تخیل نگزیده‌ام هنوزش
ز شراب لعل یاری شده مشربم دگرگون - که به لب رسیده اما نچشیده‌ام هنوزش
به کشاکشم فکنده سر زلف تابداری - که به سوی خویش یک مو نگشیده‌ام هنوزش
دل پرده سوز دارد هوس لباس دردی - که به قد طاقت او نبریده‌ام هنوزش
به برم لباس غیرت شده نام خرقه‌ای را - که ز جیب تا به دامن ندریده‌ام هنوزش
ز دریچهٔ محبت به دلم فتاده پرتو - ز همه جهان فروزی که ندیده‌ام هنوزش
همه کس شنیده آمین ز فرشته بر دعائی - که ز زیر لب برآن بت ندمیده‌ام هنوزش
که ز محتشم رساند به مه من این غزل را - که من گدا به خدمت نرسیده‌ام هنوزش