غزل شماره ۳۲۷
آمد ز خانه بیرون در بر قبای زرکش - بر زر کشیده خفتان شاهانه بسته ترکش
سرو از قبا گران بار گل از هوا عرق ریز - رنگ از حیا دگرگون زلف از صبا مشوش
در سر هوای جولان بر لب نشان باده - غالب نشاط خندان شیرین مذاق سرخوش
هنگام ترکتازش طاقست در نظرها - آن چین زدن بر ابرو وان هی زدن بر ابرش
آن کز نهیبش آتش شد بر خلیل گلزار - در باغ روی او داد گل را مزاج آتش
دل وحشی است بندی من از علاقهٔ او - با شیر در سلاسل با مرگ در کشاکش
از صیقل محبت کانهم ز پرتو اوست - طبعی است محتشم را کائینه ایست بیغش
غزل شماره ۳۲۸
شبی که میفکند بی تو در دلم الم آتش - ز آه من به فلک میرود علم علم آتش
کباب کرده دل صد هزار لیلی و شیرین - لبت که در عرب افکنده شور و در عجم آتش
ز جرم عشق اگر عاشقان روند به دوزخ - شود به جانب من شعلهکش ز صد قدم آتش
ز سوز دل چو به او شرح حال خویش نویسم - هزار بار فتد در زبانه قلم آتش
چونی بهر که سرآوردهام دمی شب هجران - درو فکندهام از نالههای زیر و بم آتش
به یک پیاله که افروختنی چراغ رخت را - فکندی ای گل رعنا به حال محتشم آتش
غزل شماره ۳۲۹
هرتار که در طره عنبر شکن استش - پیوند نهالی برگ جان من استش
ترسم ز دماغ دل من دود برآرد - آن دوده که زیب ورق یاسمنستش
میسوزدم از آرزوی رنگی و بوئی - با آن که گل و لاله چمن در چمنستش
هست از ورق شرم و حیا دست خودش نیز - زان جوهر جان دور که در پیرهنستش
شیرین همه ناز است ولی ناز دلآشوب - از گوشهٔ چشمی است که با کوهکنستش
گفتم که در آن تنگ شکر جای سخن نیست - رنجید همانا که درین هم سخن استش
در سینهٔ گرمم دل آواره در آن کوی - مرغیست که درآتش سوزان وطنستش
هر بنده که گردیده بر آن در ادب آموز - اهلیت سلطانی صد انجمنستش
گر جان رود از تن نرود محتشم از جا - کز لطف تو جانی دگر اندر بدنستش