غزل شماره ۳۲۶
خموشیت گره افکند در دل همه کس - بگو حدیثی و بگشای مشکل همه کس
بدان که هر نظری قابل جمال تو نیست - مکن چو آینه خود را مقابل همه کس
رخی که بال ملک را خطر ز شعلهٔ اوست - روا بود که شود شمع محفل همه کس
عداوتم به دل کاینات داده قرار - محبتی که سرشتست در دل همه کس
زمانه گشت پرآشوب و من به این خوش دل - که از خیال تو خالی شود دل همه کس
زرشک مایل مرگم که از غلط کاریست - به غیر محتشم آن سرو مایل همه کس
غزل شماره ۳۲۷
آمد ز خانه بیرون در بر قبای زرکش - بر زر کشیده خفتان شاهانه بسته ترکش
سرو از قبا گران بار گل از هوا عرق ریز - رنگ از حیا دگرگون زلف از صبا مشوش
در سر هوای جولان بر لب نشان باده - غالب نشاط خندان شیرین مذاق سرخوش
هنگام ترکتازش طاقست در نظرها - آن چین زدن بر ابرو وان هی زدن بر ابرش
آن کز نهیبش آتش شد بر خلیل گلزار - در باغ روی او داد گل را مزاج آتش
دل وحشی است بندی من از علاقهٔ او - با شیر در سلاسل با مرگ در کشاکش
از صیقل محبت کانهم ز پرتو اوست - طبعی است محتشم را کائینه ایست بیغش
غزل شماره ۳۲۸
شبی که میفکند بی تو در دلم الم آتش - ز آه من به فلک میرود علم علم آتش
کباب کرده دل صد هزار لیلی و شیرین - لبت که در عرب افکنده شور و در عجم آتش
ز جرم عشق اگر عاشقان روند به دوزخ - شود به جانب من شعلهکش ز صد قدم آتش
ز سوز دل چو به او شرح حال خویش نویسم - هزار بار فتد در زبانه قلم آتش
چونی بهر که سرآوردهام دمی شب هجران - درو فکندهام از نالههای زیر و بم آتش
به یک پیاله که افروختنی چراغ رخت را - فکندی ای گل رعنا به حال محتشم آتش