غزل شماره ۳۲۵
ای سنگ دل ز پرسش روز جزا بترس - خون من غریب مریز از خدا بترس
هر دم به سینه راه مده کینهٔ مرا - وز آه سینه سوز من مبتلا بترس
بر بیدلان ز سخت دلیها مکش عنان - از سنگ خود نهای تو ز تیر دعا بترس
بیترس و باک من به خطا ترک کس مکن - زان ناوک خطا که ندارد خطا بترس
دی با رقیب یافت مرا آشنا و گفت - ای محتشم ازین سگ نا آشنا بترس
غزل شماره ۳۲۶
خموشیت گره افکند در دل همه کس - بگو حدیثی و بگشای مشکل همه کس
بدان که هر نظری قابل جمال تو نیست - مکن چو آینه خود را مقابل همه کس
رخی که بال ملک را خطر ز شعلهٔ اوست - روا بود که شود شمع محفل همه کس
عداوتم به دل کاینات داده قرار - محبتی که سرشتست در دل همه کس
زمانه گشت پرآشوب و من به این خوش دل - که از خیال تو خالی شود دل همه کس
زرشک مایل مرگم که از غلط کاریست - به غیر محتشم آن سرو مایل همه کس
غزل شماره ۳۲۷
آمد ز خانه بیرون در بر قبای زرکش - بر زر کشیده خفتان شاهانه بسته ترکش
سرو از قبا گران بار گل از هوا عرق ریز - رنگ از حیا دگرگون زلف از صبا مشوش
در سر هوای جولان بر لب نشان باده - غالب نشاط خندان شیرین مذاق سرخوش
هنگام ترکتازش طاقست در نظرها - آن چین زدن بر ابرو وان هی زدن بر ابرش
آن کز نهیبش آتش شد بر خلیل گلزار - در باغ روی او داد گل را مزاج آتش
دل وحشی است بندی من از علاقهٔ او - با شیر در سلاسل با مرگ در کشاکش
از صیقل محبت کانهم ز پرتو اوست - طبعی است محتشم را کائینه ایست بیغش