غزل شماره ۳۲۳
آن قدر شوق گل روی تو دارم که مپرس - آن قدر دغدغه از خوی تو دارم که مپرس
چون ره کوی تو پرسم دلم از بیم تپد - آن قدر ذوق سر کوی تو دارم که مپرس
سر به زانوی خیال تو هلالی شدهام - آن قدر میل به ابروی تو دارم که مپرس
از خم موی توام رشتهٔ جان میگسلد - آن قدر تاب ز گیسوی تو دارم که مپرس
صدره از هوش روم چون رسد از کوی تو باد - آن قدر بیخودی از بوی تو دارم که مپرس
جانم از شوق رخت دیر برون میآید - انفعال آن قدر از روی تو دارم که مپرس
محتشم تا شده خرم دلت از پهلوی یار - آن قدر ذوق ز پهلوی تو دارم که مپرس
محتشم تا شده آن شوخ به نظمت مایل - ذوقی از طبع سخنگوی تو دارم که مپرس
غزل شماره ۳۲۴
باز آشفتهام از خوی تو چندان که مپرس - تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس
از بتان حال دل گمشده میپرسیدم - خندهای کرد نهان آن گل خندان که مپرس
در تب عشق به جان کندن هجران شدهام - ناامید آن قدر از پرسش جانان که مپرس
محتشم پرسد اگر حال من آن سرو بگو - هست لب تشنه پابوس تو چندان که مپرس
غزل شماره ۳۲۵
ای سنگ دل ز پرسش روز جزا بترس - خون من غریب مریز از خدا بترس
هر دم به سینه راه مده کینهٔ مرا - وز آه سینه سوز من مبتلا بترس
بر بیدلان ز سخت دلیها مکش عنان - از سنگ خود نهای تو ز تیر دعا بترس
بیترس و باک من به خطا ترک کس مکن - زان ناوک خطا که ندارد خطا بترس
دی با رقیب یافت مرا آشنا و گفت - ای محتشم ازین سگ نا آشنا بترس