غزل شماره ۳۱۷
ای در زمان خط تو بازار فتنه تیز - انجام دور حسن تو آغاز رستخیز
جولانی تو راست که جولان ز لعب تو - صد رستخیز خاسته از هر نشست و خیز
هر روز میکند ز ره دعوی آفتاب - کشتی حسن با تو قدر لیک در گریز
داده خواص نافه به ناف زمین هوا - هرگه به جنبش آمده آن زلف مشگبیز
دانی که چیست دوستی و کوشش وصال - با جان خود خصومت و با بخت خود ستیز
تلخی صبر گفت ولی کرد آشکار - عذری ز پی بجنبش لبهای شهد ریز
هرچند آتشش بود افسرده محتشم - او تیز میکند به نگههای تیز تیز
غزل شماره ۳۱۸
بزم کین آرا و در ساغر می بیداد ریز - کامران بنشین و در کام من ناشاد ریز
گر ز من دارد دلت گردی پس از قتلم بسوز - بعد از آن خاکسترم در ره گذار باد ریز
جرعهای زان می که شیرین بهر خسرو کرده صاف - ای فلک کاری کن و در کاسهٔ فرهاد ریز
روز قسمت به اسحاب تربیت یارب که گفت - کاین همه باران رد بر اهل استعداد ریز
ای دل آن بی رحم چون فرمان به خونریزت دهد - زخم او بنما و خون از دیدهٔ جلاد ریز
ای سپهر از بهر تاب آوردن این سلسله - روبنای نو نه و طرح نوی بنیاد ریز
در حرم گر پا نهی آید ندا کای آسمان - خون صید این زمین در پای این صیاد ریز
خفته در پای گل آن سرو ای صبا در جنبش آ - گل ز شاخ آهسته بیرون آر و بر شمشاد ریز
مس بود اکسیر را قابل نه آهن محتشم - رو تو نقد خویش را در کوره حداد ریز
غزل شماره ۳۱۹
عقل در میدان عشق آهسته میراند فرس - وز سم آتش میجهاند توسن تند هوس
آن چنانم مضطرب کز من گران لنگریست - در ره صرصر غبار و بر سر گرداب خس
حال دل در سینه صد چاک من دانی اگر - دیده باشی اضطراب مرغ وحشی در قفس
بشکن ای مطرب که مجنونان لیلی دوست را - ساز ز آواز حدی میباید و بانگ جرس
گر خورند آب به قابس میکنند آخر از آن - آن چه نتوان کرد زان بس باده عشق است و بس
رشتهٔ جان شد چنان باریک کاندر جسم زار - بگسلد صد جا اگر پیوند یابد با نفس
گر سگ کویش دهد یک بارم آواز از قفا - از شعف رویم بماند تا قیامت باز پس
میتواند راندم زین شکرستان هرگه او - ذوق شیرینی تواند بردن از طبع مگس
حیف کز دنیا برون شد محتشم وز هیچ جا - حیف و افسوسی نیامد بر زبان هیچ کس