غزل شماره ۳۱۵
مردم و بر دل من باز غم یار هنوز - جان سبک رفت و من از عشق گران بار هنوز
حال من زار و به بالین رقیب آمد یار - من به این زاری و او بر سر آزار هنوز
عشوهات سوخته جان من و جانسوز همان - غمزهات ساخته کار من و در کار هنوز
دل که دارد سر ز لف تو چو غافل مرغیست - که بدام آمده و نیست خبر دار هنوز
سرنهادند حریفان همه در راه صلاح - سر من خاک ره خانه خمار هنوز
چشم امید شد از فرقت دلدار سفید - محتشم منتظر دولت دیدار هنوز
غزل شماره ۳۱۶
ز دور یاسمنت سبزه سر نکرده هنوز - بنفشه از سمنت سربدر نکرده هنوز
به گرد ماه عذارت نگشته هالهٔ زلف - خطت احاطه دور قمر نکرده هنوز
چه جای خط که نسیمی از آن خجسته بهار - به گلستان جمالت گذر نکرده هنوز
گرفتهای همهٔ عالم به حسن عالم گیر - اگرچه لشگر خط تو سر نکرده هنوز
غم نمیخوری و میبری گمان که فلک - مرا ز مهر تو بیخواب و خور نکرده هنوز
چو شمع گرم ملاقات مردمی و صبا - ز آه سرد منت باخبر نکرده هنوز
نصیحتت که به صد گونه کردهام پیداست - که در دلت یکی از صد اثر نکرده هنوز
ولی با این همه مجنون دل رمیدهٔ تو - خیال طرفه غزال دگر نکرده هنوز
ز چشم اگرچه فکندی فتاده خود را - ز الفتات تو قطع نظر نکرده هنوز
عجب که این غزل امشب به سمع یار رسد - که هست تازه و مطرب ز بر نکرده هنوز
ز محتشم مکن ای گل تو نیز قطع نظر - که جای غیر تو در چشم تر نکرده هنوز
غزل شماره ۳۱۷
ای در زمان خط تو بازار فتنه تیز - انجام دور حسن تو آغاز رستخیز
جولانی تو راست که جولان ز لعب تو - صد رستخیز خاسته از هر نشست و خیز
هر روز میکند ز ره دعوی آفتاب - کشتی حسن با تو قدر لیک در گریز
داده خواص نافه به ناف زمین هوا - هرگه به جنبش آمده آن زلف مشگبیز
دانی که چیست دوستی و کوشش وصال - با جان خود خصومت و با بخت خود ستیز
تلخی صبر گفت ولی کرد آشکار - عذری ز پی بجنبش لبهای شهد ریز
هرچند آتشش بود افسرده محتشم - او تیز میکند به نگههای تیز تیز