غزل شماره ۳۱۱
حسن را تکیهگه آن طرف کلاهست امروز - ناز را خواب گه سیاهست امروز
تا ز بالا و قدش درزند آتش به جهان - فتنه در رهگذرش چشم براهست امروز
بود بیزلفت اگر یوسف حسنی در چاه - به مدد کاری او بر لب چاهست امروز
کو دل و تاب کزان زلف و خط و خال سیاه - حسن را دغدغهٔ عرض سپاهست امروز
دوش عشق من ازو بود نهان وای به من - که بر آگاهیش آن چهره گواهست امروز
مهربان چرب زبان گرم نگه بود امشب - تندخو تلخ سخن تیز نگاهست امروز
محتشم پیک نظر دوش دوانید مرا - روز امید مرا شعلهٔ آهست امروز
غزل شماره ۳۱۲
به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز - فشاند دست که این وقت آن نبود هنوز
ز صبر او دل من آب شد که دی ره صلح - گشوده بود و به من لب نمیگشود هنوز
دگر سحر که ازو بوسه خواه شد که ز حرف - لبش به جنبش و حسنش به خواب بود هنوز
نموده بود به من غایبانه رخ آن دم - که در بساط به کس رخ نمینمود هنوز
من از قیامت هجران به دوزخ افتادم - به مهد امن و امان کافر و یهود هنوز
دمی که حور و پری سجدهٔ تو میکردند - نکرده بود بشر را ملک سجود هنوز
طپانچه زده خورشید عارضت مه را - که هست از اثر آن رخش کبود هنوز
دمی که نوبت عشقت زدم به ملک عدم - نبود در عدم آوازهٔ وجود هنوز
چو محتشم به گدائی فتادم از تو ولی - گدایی که ازو وحشتم فزود هنوز
غزل شماره ۳۱۳
ز عنبر آتش حسنت نکرده دود هنوز - محل رخ ز می افروختن نبود هنوز
به گرد مشگ نیالوده دامن رخسار - به باده بود لب آلودن تو زود هنوز
که شد به می سبب آلایش وجود تو را - نیامده گنهی از تو در وجود هنوز
نموده رشحهکشیها نهالت از می ناب - نکرده در چمن سرکشی نمود هنوز
لبت که دوش برو کاسه بوسه زده است - بود بدیدهٔ باریک بین کبود هنوز
ز پند محتشم افسوس کز طبیعت تو - که کاست نشاء ذوق می و فزود هنوز