غزل شماره ۳۱۰
دوش سرگرم از وثاق آن کوکب گیتی فروز - نیم شب آمد برون چون افتاب نیم روز
همرهش فوجی ز میخواران پر ظرف از شراب - واقف از جمعی ز آگاهان آگاه از رموز
پیش پیش لشگر حسنش پس از صد دور باش - در کمانها تیرهای دل شکاف سینه سوز
پیش روی تابناکش کوههای عقل و صبر - در گداز از بیثباتیها چو برف اندر تموز
چون به راه آثار من ناگه نمود از دود آه - پیش چشم نیم بازش چون گیاه نیمسوز
دست مخمورانهای از ناز بردوشم فکند - کامشب از دهشت به دست رعشه دوشم هنوز
محتشم فریاد کز جام غرور آن ترک مست - غافل است از فتنه زائیهای این چرخ عجوز
غزل شماره ۳۱۱
حسن را تکیهگه آن طرف کلاهست امروز - ناز را خواب گه سیاهست امروز
تا ز بالا و قدش درزند آتش به جهان - فتنه در رهگذرش چشم براهست امروز
بود بیزلفت اگر یوسف حسنی در چاه - به مدد کاری او بر لب چاهست امروز
کو دل و تاب کزان زلف و خط و خال سیاه - حسن را دغدغهٔ عرض سپاهست امروز
دوش عشق من ازو بود نهان وای به من - که بر آگاهیش آن چهره گواهست امروز
مهربان چرب زبان گرم نگه بود امشب - تندخو تلخ سخن تیز نگاهست امروز
محتشم پیک نظر دوش دوانید مرا - روز امید مرا شعلهٔ آهست امروز
غزل شماره ۳۱۲
به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز - فشاند دست که این وقت آن نبود هنوز
ز صبر او دل من آب شد که دی ره صلح - گشوده بود و به من لب نمیگشود هنوز
دگر سحر که ازو بوسه خواه شد که ز حرف - لبش به جنبش و حسنش به خواب بود هنوز
نموده بود به من غایبانه رخ آن دم - که در بساط به کس رخ نمینمود هنوز
من از قیامت هجران به دوزخ افتادم - به مهد امن و امان کافر و یهود هنوز
دمی که حور و پری سجدهٔ تو میکردند - نکرده بود بشر را ملک سجود هنوز
طپانچه زده خورشید عارضت مه را - که هست از اثر آن رخش کبود هنوز
دمی که نوبت عشقت زدم به ملک عدم - نبود در عدم آوازهٔ وجود هنوز
چو محتشم به گدائی فتادم از تو ولی - گدایی که ازو وحشتم فزود هنوز