غزل شماره ۳۰۹
دوش گر بزمم گذر کرد آن مه مجلس فروز - روشنی بیرون نرفت از خانهٔ من تا به روز
دیشب از شست خیالش ناوکی خوردم به خواب - روز چون شد خورد بر جانم خدنگ سینهسوز
دیدمش در خواب کاتش میزند در خانهام - چون شدم بیدار دیدم آه خود را خانه سوز
دوش گستاخانه زلفش را گرفتم در خیال - دستم از دهشت چو بید امروز میلرزد هنوز
هرکه آگاه از رموز عشق شد دیوانه گشت - محتشم گر عاقلی کس را میاموز این رموز
غزل شماره ۳۱۰
دوش سرگرم از وثاق آن کوکب گیتی فروز - نیم شب آمد برون چون افتاب نیم روز
همرهش فوجی ز میخواران پر ظرف از شراب - واقف از جمعی ز آگاهان آگاه از رموز
پیش پیش لشگر حسنش پس از صد دور باش - در کمانها تیرهای دل شکاف سینه سوز
پیش روی تابناکش کوههای عقل و صبر - در گداز از بیثباتیها چو برف اندر تموز
چون به راه آثار من ناگه نمود از دود آه - پیش چشم نیم بازش چون گیاه نیمسوز
دست مخمورانهای از ناز بردوشم فکند - کامشب از دهشت به دست رعشه دوشم هنوز
محتشم فریاد کز جام غرور آن ترک مست - غافل است از فتنه زائیهای این چرخ عجوز
غزل شماره ۳۱۱
حسن را تکیهگه آن طرف کلاهست امروز - ناز را خواب گه سیاهست امروز
تا ز بالا و قدش درزند آتش به جهان - فتنه در رهگذرش چشم براهست امروز
بود بیزلفت اگر یوسف حسنی در چاه - به مدد کاری او بر لب چاهست امروز
کو دل و تاب کزان زلف و خط و خال سیاه - حسن را دغدغهٔ عرض سپاهست امروز
دوش عشق من ازو بود نهان وای به من - که بر آگاهیش آن چهره گواهست امروز
مهربان چرب زبان گرم نگه بود امشب - تندخو تلخ سخن تیز نگاهست امروز
محتشم پیک نظر دوش دوانید مرا - روز امید مرا شعلهٔ آهست امروز