فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۳۰۷

ای از می غرور تو لبریز جام ناز - شیرین ز تلخی تو لب حسن و کام ناز
طبع مدقق حرکت سنج می نهد - بر جز و جزو از حرکات تو نام ناز
ایزد برای لذت وصل آفرید و بس - معشوق را به عاشق خود در مقام ناز
یک سر نمانده بر تن و آن شوخ را هنوز - تیغ کرشمه نیم کشست از نیام ناز
مجنون ز انتظار کشیدن هلاک شد - ای ناقه درکش از کف لیلی زمام ناز
هرگز ز چشم دیر نگاهش به ملک دل - پیک نظر نیاورد الا پیام ناز
مجنونم از تغافل چشمش که بس خوشست - با رغبت زیاده ز حد التیام ناز
من ناصبور و مانده در وصل را کلید - در زیر پای شاهد سنگین خرام ناز
شد سر گران ز گلشن خاکم روان بلی - بوی نیاز خورده دگر بر مشام ناز
گفتم عیادتی که سبک گشته گام روح - گفتا تحملی که گران است گام ناز
در زیر تیغ می‌دهد از انتظار جان - صیدی که همچو محتشم افتد به دام ناز

غزل شماره ۳۰۸

ناصحا از سر بالین من این پند ببر - خفته بیدار به افسانه نگردد هرگز
مرغ غم ترک دل ما نکند تا به ابد - جغد دلگیر ز ویرانه نگردد هرگز
ای مقیمانه درین دیر دو در کرده مقام - خیز کاین راهگذر خانه نگردد هرگز
یک دم ای شیخ خبر باش که جنت به جحیم - به دل از جرم دو پیمانه نگردد هرگز
همه جان گردد اگر آب و هوا در تن سرو - جانشین قد جانانه نگردد هرگز
محتشم چشم امید تو به این رشحهٔ رشگ - صدف آن در یک دانه نگردد هرگز

غزل شماره ۳۰۹

دوش گر بزمم گذر کرد آن مه مجلس فروز - روشنی بیرون نرفت از خانهٔ من تا به روز
دیشب از شست خیالش ناوکی خوردم به خواب - روز چون شد خورد بر جانم خدنگ سینه‌سوز
دیدمش در خواب کاتش می‌زند در خانه‌ام - چون شدم بیدار دیدم آه خود را خانه سوز
دوش گستاخانه زلفش را گرفتم در خیال - دستم از دهشت چو بید امروز می‌لرزد هنوز
هرکه آگاه از رموز عشق شد دیوانه گشت - محتشم گر عاقلی کس را میاموز این رموز