فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۳۰۲

زهی ربوده لعل تو صد فسون پرداز - فریب خورده چشمت هزار شعبده باز
رقیب محرم راز تو گشت نزدیک است - که اشگ من به درد صدهزار پردهٔ راز
به صد شعف جهم از جا چو خوانیم سگ خویش - چه جای آن که به سوی خودم کنی آواز
به طول و عرض شبی در وصال می‌خواهم - که بر تو عرض کنم قصه‌های دور و دراز
به نام نامی محمود در قلمرو عشق - زدند سکهٔ شاهی ولی طفیل ایاز
به عهد لیلی و شیرین هزار عاشق بود - شدند زان همه مجنون و کوه کن ممتاز
عجب اگر تو هم از سوز من الم نکشی - که هست آتش پروانه سوز شمع گداز
بپرس از نفست سر آن دهن که جز او - کسی نرفته به راه عدم که آید باز
به غیر دیدنش از طاقتم ازو نگذاشت - که غیرت ار همه کاهیست سست و کوه گداز
چو نیست محتشم آن مه ز مهر دمسازت - به داغ هجر بسوز و بسوز هجر بساز

غزل شماره ۳۰۳

لشگر عشقت سیاهی می‌کند از دور باز - وای بر من کز سلامت می‌شوم مهجور باز
برشکست خیل طاقت ده قرار ای دل که کرد - پادشاه عشق برپا رایت منصور باز
تا به جای نوش بارد نیش بر ما خاکیان - فتنه مشتی خاک زد بر خانهٔ زنبور باز
من که با خود برده بودم شور از میدان عشق - آمدم اینک که میدان را کنم پرشور باز
گرچه حسن لن‌ترانی بست راه آرزو - من همان صیت طلب می‌افکنم در طور باز
پای کوبان بر فراز بیستون عشق تو - کوه کن را لرزه می‌اندازم اندر گور باز
وه که در بازار رسوائی عشق پرده سوز - شاهدان از باده نابند نامستور باز
در برافکن دیگر ای دل جوشن طاقت که نیست - از کمین بر من کمانکش بازوی پرزور باز
زان خط نو خیز بر خیل سلیمان خرد - خوش شکستی خواهد آوردن سپاه مور باز
گر چنین خواهد نمودن کوکب عشقم طلوع - ملک دل را سربه سر خواهد گرفتن نور باز
با وجد فقر از اقبال عشقش محتشم - چند روزی فخر خواهد کرد بر جمهور باز

غزل شماره ۳۰۴

یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز - آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
زه شد چو کمان تو پی کشتن مردم - گوزه ز کمان اجل ایام برانداز
بربند به شاهی کمر و طوق غلامی - در گردن صد خسرو زرین کمر انداز
بهر دل مشتاق مکش تیر ز ترکش - نخجیر چنین را به خدنگ دگر انداز
دی داشتم ای صید فکن طاقت ازین بیش - امروز خدنگ نظر آهسته‌تر انداز
در گفتن راز آن چه زبان محرم آن نیست - بر گردن آمد شد و پیک نظر انداز
ای زینت بالین رقیبان شده عمری - بر من که ز هم می‌گذرم یک نظر انداز
تا غیر بمیرد ز شعف یک شبم از وی - پنهان کن و در شهر توهم خبر انداز
در بحر هوس کشتی ما محتشم از عشق - تا غرق نگردیده تو خود را به در انداز